شب است و آینه در حسرت نوازش نور است کجاست دست تو مادر،چراغ آینه کور است آز آسمان نگاهت ،خروش چشمه خورشید سرود نبض زمین،رقص گل،قصیده ی نور است پرنده های مهاجر بر آبهای تو دیدند به هر کرانه ی دریا هزار جلوه ی شور است تو سجده گاه طلوعی ، قیام قامت صبحی که در تلالوی گیسویت آیه های ظهور است چه فصل های امیدی به پای پنجره دادی چقدر پنجره از پرتوِ بهشت تو دور است غزال زخمی چشمت، شکسته بغض غزل را فدای شبنم سرخی که بوسه خواه بلور است بخوان که عطر صدایت،در این سکوت خزانبار برای غنچه ی خاکی هنوز سنگ صبور است اگر به کعبه ی مستی نبرده ره دل عادل به قدر یک بغل از تو به عشق راه عبور است عادل دانشی مهر 95