آسمان بی نور چشمانت سحرپرداز نیست بی نگاهت روشنی را فرصت پرواز نیست رفتی و شب آخرین شمع شفق را کورکرد رفتی از آغوش چشمانی که دیگر باز نیست کی غزالم باغزلرقصانیش سر می رسد تا به کی در دشت شعرم نرگس شیراز نیست فصل ها پشت چراغی زرد ماندند و هنوز زندگی را سبز دیدن معنی آغاز نیست همنوا با ناله ی بلبل،چمن در سوگ گل میزند فریاد ..جز باد خزان، همراز نیست ؟ تاج خورشید آفتابی شو که بی تاب است تاک جام برگش خالی ست و ساقه اش طناز نیست ابر، باران را ز چشم من گدایی می کند موج دریا هم دگر با سینه ام دمساز نیست لحظه ها با خاطراتت همنوازی می کنند نای دنیا با نوای عشق هم آواز نیست هرکجا هستی بدان پروانه ات دنبال توست در هوای شعله ات جز من کسی جانباز نیست عادل دانشی 29 بهمن ماه 1394