هر زمان شعرت به قلبم مثل باران می زند دشت بی پروانگی دم از گلستان می زند با خزان همرنگ و هم آواز نیزاری ولی با تغزل پنجه ات ساز بهاران می زند موج دریای غزل ،شورآفرین ساحل است حرف آخر را به دریا مرغ طوفان می زند آسمان هم عرصه ی جولان پرواز تو نیست پرتو بالت رقم بر لوح کیهان می زند راه مکتبخانه ات دور است ،اما پای دل با قدم ها طعنه بر خار مغیلان می زند زیر طغرای تو حکم دار منصور است و باز هر نگاهت سر به کوی سربداران می زند ماهتاجم،تا شبستان ادب در دست توست لاف هم آغوشیت را مام ایران می زند اشک شمعت ((حاکی )) از خودسوزی پروانه هاست عادل از شبگریه هایت دشنه بر جان می زند 4 آذر 1394