bg
تقدیم به محضر حضرت امین (زید عزّه )
شاعر :‌ دادا بیلوردی
تاریخ انتشار :‌ 1394/05/11
تعداد نمایش :‌ 338

ارادتی به محضر مبارک حضرت امین (زید عزّه ) ( مقام معظم رهبری)

*

تقدیمی به سبک شعر زلال

*

بارم به تو سلام

از آسمان عشق صبح و شام

جانـم فدای اشک و دعا و نیایشت

مستم نما بدان زلالِ جام

ای مردِ خوش کلام

*

افسوس ای امین

ای که کشیده ای تو درد دین

اولادِ شمر و حـرمله بـا نـام ِ مختلف

کردند خون، دوباره در زمین

از نو شدی حزین

*

اینجا خراب هست

این یک زمین که پر ز آب هست

مرهم بـه زخمِ داغ و عطشناکِ ما نشد

جایی که غمش بی حساب هست

بر من سراب هست

*

یادت شود که ما

هستیم چون غریبِ آشنا

خواهیم شد دوباره درآن سوی مرز نور

سرمست تر از وقتِ ابتدا

خوشحال با خدا

*

دای دولما نیسگیله

گؤز آغلادیقجا اینجی ییر گیله

حقّین بو آندا مصلحتی هر نه دیر خوش اول

اسرارینی گـر هر یئتن بیـله

تانرین گلَـَر دیله

*

ای جان سنه فدا

سن آغـلایـــانـدا آغـلایـیر دادا

لرزه سالیـر گئجه یـاریسی کؤنلومـه سَسین

قورخوم اودورکی خشم ائده خدا

بو یئر گئده بادا

*

یوم الحساب وار

ظالملـره آخــر جـواب وار

هئچ کس بو یئرده قالمییاجاق حشره دک دیری

هم زجر واردی هم ثواب وار

دوز انتخاب وار

*

ابوالفضل عظیمی بیلوردی (دادا)

بیست و نه تیرماه 1394 هجری شمسی

سبک شعر زلال

 

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
ولی الله شیخی مهرآبادی
0
0

دادای مهربان،سلام علیکم. ........................................... اندیشه ی تان سبزبادو طبعتان زُلال......خسته نباشید....

user image
اکبر بهرامی
0
0

درود بر دادای عزیز و بزرگوار اشعارتان بدل می نشیند زنده با شید استاد

user image
رضا کریمی
0
0

سلام و درود بر شما؛ استاد عزیز، زلال بسیار زیبایی است. احسنت. انشاء الله خداوند متعال سایه ایشان را بر سر مسلمین مستدام بدارد. در پناه حق شاد و تندرست باشید. -------------------------------- دلم قرار ندارد چو از فغان ، بی تو سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی پر است سينه از اندوه دیگران ، بي تو نسيم صبح نمي آورد ترانه شوق سر بهار ندارند بلبلان ، بي تو لب از حكايت شبهاي تار مي بندم اگر امان دهدم چشم خونفشان ، بي تو چو شمع كشته ندارم شراره اي به زبان نمي زند سخنم آتشي به جان ، بي تو از آن زمان كه فروزان شدم ز پرتو عشق چو ذرّه ام به تكاپوي جاودان ، بي تو عقيق صبر به زير زبان تشنه نهم چو يادم آيد از آن شكّرين دهان ، بي تو گزاره غم دل را مگر كنم چو «امين» جدا ز خلق به محراب جمكران ، بي تو --------------------------------