چشم من بود بر نگاه نسیم که پس از یک سکوت بغض آلود
پدرم طبق عادت هر روز ، میهمــــــــــــــان را به خانه می آورد
آه .... یادش بخیر وقتی که نفســــــم گرم می شد از حسرت
پدرم با تمام هستی خود سایــــــــــه بان را به خانه می آورد
مادرم می نشست کنــــــــــج اتاق به نگاهم چقدر زل می زد
پدرم از تمام فاصلـــــــــــــــــــه ها ، ناگهان را به خانه می آورد
غزلم نا تمام می ماند گــــــــــــــــــــــــــــــــــور بابای قافیه بابا
تو بخندی بهار خواهـــــــــــــــم شد ( این برای تو کافیه بابا؟؟)
جابر ترمک