آواره در خیال طلوعم پدر بیا از پشت کوه های شب انگیز ،در بیا با جام مهر، نور به کام شفق بریز با ساقیان چشمه ی سِحر سَحر بیا آیینه در نسار جوانی است رو سیاه پرتو نگار گیس سپید ِقمر بیا در انتظار بارش آواز ابرها همخوان خار و خس شده چشمان تر،بیا یکدم ببار و روح به خاک غزل بدم گلواژه ای نرُست به باغ هنر ،بیا آغوش رود،قلب زمین ،خون آسمان دریای بی کرانه ی شور و شرر بیا در شهر ،باد رهگذر آتش چنان گرفت کآوای نی شنیده شد از هر گذر......بیا پرواز را ببخش به پروانه های مست دل از نگاه شمع بکن،از سفر بیا عادل دانشی فروردین 1393