جانم رسید بر لب ، تاکی شرر چشیدن؟ اندوه شد مداوم ،کو لحظه ی رسیدن؟ گویند سیب سرخی باشد علاج دردم خود را بکن هویدا، در فصل عشق چیدن چون غنچه ی پر از غم، هردم در انتظارت هرگز نخواست چشمت ، مارا شکفته دیدن بردار عینکت را ، تا چشم مست بینم حیف است عاشقان را از پشت شیشه دیدن معتاد گشته شاعر، بر هر دم انتظارت در لحظه های پر غم ، با هر غزل کشیدن عشقت رسد به فریاد ، آیا چو عشق حافظ من در غروب و اشکت ، در لحظه ی دمیدن