رمضان رفت ، صفــا رفت و کرمخـانه برفت
سحــری باده زدن ، یک دو سه پیمانه برفت
صحبت از رزق فزون بود ، سر سفره ی یار
بخشـش بی حــــدِ شبهــــای کریمـــانه برفت
غــافـــل از خـان تنعّــم شــدم و از غفــلت
نشـدم محرم ســرّش ، چــه غریبـــانه برفت
چه خرامــــان به من بی ســرو پا وارد شد
آنقــدر قـــــدر نــدانســتم و مستـــانه برفت
عادتــــم بود نشستن ز سهــر تا بــه سحــر
طــــاق ابروش به بـــالا زد و جانـــانه برفت
منتـــظر بر طـــرب و خــــمّ و سبـــوی دگرم
عمـــر اگر یار بود ، ورنـه ز من خانه برفت
"طـــالب "م بر کرم صـــاحب این مهمــانی
در بیابـان شـده ام تشنـه و بی دانـه ، برفت