صبح است وباز باران ، باریده در بهاران
شوقِ جوانه ای نو ، در باغ و باغداران
هرجا شکوفه وا کرد ، گلبرگ نازکش را
آورده رنگ در رنگ ، پیچیده درهزاران
با هر نسیم و شبنم ، چرخیده جامِ زمزم
جوشیده ذوقِ دیدار ، درجانِ بیقراران
درانتظار پرواز ، مرغان مستِ همساز
آواز بیقراری ، دردشت وُ سبزه زاران
عطرِ خوش از گلستان ، گسترده شد فراوان
هنگامه ای است هجران ، اشکی به چشم یاران
بسیار گفتگوها ، خاموش وُ گاه گویا
درسینه مانده فریاد ، دردیست بیشماران
بس آتش از نیستان ، افتاده در شبستان
کی می رود زمستان ، از بامِ روزگاران
خورشید سربداران ، درغیبتی نمایان
همگامِ دل سواران ، تابیده با بهاران
1383 - محمد محسن خادم پور