کارِ من و دل نمادِ رسوایی شد
زان لحظه که در میکده مستم کردند با رویِ نگار، مِی پرستم کردند
چون عاشقی و جنونِ من را دیدند با نامِ نگار پای بستم کردند
++++
عشقِ من و آن رویِ نکو، افسانه ست کارِ دل ما و این سبو افسانه ست
من مانده ام و یک دل و این دلبرها دیوانه شدم، باز بگو افسانه ست
++++
دل در پیِ یار، غرقِ شیدایی شد دیوانگی ام، حاصلِ رسوایی شد
در شهرِ جنون، خمار و مست و زارم کارِ من و دل عجب تماشایی شد
++++
وقتی که دلم غریقِ شیدایی شد وَ حاصلِ کارِ هم تماشایی شد
می گفت ظریفی به زبانِ دیگر کارِ من و دل نمادِ رسوایی شد
محمدعلی برزنونی، سارایوو، پنج شنبه 28 فروردین 93