غزلی نو با زبان پسانیمایی و تصویرسازی خیالانگیز از عشق و فراق، با ترکیبهایی تازه و موسیقی درونی لطیف؛ تجربهای از شعر معاصر که دل را به رؤیا میبرد و ذهن را به تأمل.
دل شبی در چشم رؤیا، بیقرار افتاده بود
ماه در آغوش ساحل، غمگسار افتاده بود
باغ خاموش و غزلها، در نگاه شب شکفت
نالهای در گوش باد رهگذر افتاده بود
کوچههم با بوی باران، قصهای از عشق خواند
چشمهای در چشم صحرا، بیپناه افتاده بود
با تو آرام است این شب، با تو شیرین است راه
لحظهای در آسمان بیسحر افتاده بود
دل میان موج دریا، یاد رویایی گرفت
بادی از سوی شب یلدای تار افتاده بود
تک همسرا
چشم تو در خواب شبها، مثل نور افتاده بود
در دل هر لحظهام، شوقِ بهار افتاده بود