bg
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/07/13
8


غزلی نو با زبان پسانیمایی و تصویرسازی خیال‌انگیز از عشق و فراق، با ترکیب‌هایی تازه و موسیقی درونی لطیف؛ تجربه‌ای از شعر معاصر که دل را به رؤیا می‌برد و ذهن را به تأمل.


دل شبی در چشم رؤیا، بی‌قرار افتاده بود

ماه در آغوش ساحل، غم‌گسار افتاده بود

باغ خاموش و غزل‌ها، در نگاه شب شکفت

ناله‌ای در گوش باد رهگذر افتاده بود

کوچه‌هم با بوی باران، قصه‌ای از عشق خواند

چشمه‌ای در چشم صحرا، بی‌پناه افتاده بود

با تو آرام است این شب، با تو شیرین است راه

لحظه‌ای در آسمان بی‌سحر افتاده بود

دل میان موج دریا، یاد رویایی گرفت

بادی از سوی شب یلدای تار افتاده بود

تک همسرا

چشم تو در خواب شب‌ها، مثل نور افتاده بود

در دل هر لحظه‌ام، شوقِ بهار افتاده بود

علی مرتضی موحدی
من
1404/07/12
6

به نام خالق هستی


لهجه‌ام دُر دری، زبانم پارسی‌ست
رگ و خونم به جوش، روانم پارسی‌ست

از سمرقند و بلخ تا دماوند و ری
ریشه‌ام یک درخت، نهانم پارسی‌ست

گرچه مرز و سیاست به بندم کشید
بهر آزادی‌ام، فغانم پارسی‌ست

پاسبان حماسه، نگهبان عشق
تیغ من شعر بود، کمانم پارسی‌ست

رودکی، فردوسی، سنایی، بیدل
شاهراهی‌ست که بی‌کرانم پارسی‌ست

قاف تا قونیه، نغمه‌هایم یکی‌ست
همدم هر سرود و اذانم پارسی‌ست

از خراسان کهن تا به شیراز ناب
روشنی‌بخش شام و جانم پارسی‌ست

هرات و کابل و بخارا، همه
در سرودم به یک زبانم پارسی‌ست

نیشابور و تبریز، سمرقند و بلخ
همه در یک صدا، جهانم پارسی‌ست

گرچه طوفان جفا همه جا بشکند
ساحل امن و جاودانم پارسی‌ست

موحدی
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/07/06
15



شعر سپید «زخم‌های بی‌درمان؛ فراتر از هشتگ‌ها» نقدی فلسفی و اجتماعی بر سطحی‌نگری در کنش‌های مجازی است. اثری در فرم فراپدیدارگرایی بیکران که زخم‌های انسانی را فراتر از نمادهای دیجیتال روایت می‌کند. محمدرضا گلی احمدگورابی

شعر سپید،زخم‌های بی‌درمان؛ فراتر از هشتگ‌ها،محمدرضا گلی احمدگورابی

شعر سپید،زخم‌های بی‌درمان؛ فراتر از هشتگ‌ها،محمدرضا گلی احمدگورابی
زخم‌ها،

بر دیوارِ مجازی نمی‌بندند.

هشتگ‌ها،

چسب‌های کاغذی‌اند

بر رگ‌های بریده.

درد،

در عمقِ استخوان می‌ماند،

نه در قابِ روشنِ صفحه.

فریاد،

در ازدحامِ لایک‌ها

خاموش می‌شود.

انسان،

در سکوتِ خود،

به دنبال مرهمی‌ست

که از جنس لمس باشد،

نه از جنس موجی گذرا.

جهان،

با زخم‌هایش ادامه دارد،

نه با برچسب‌هایش.

تک‌همسُرا:

زخم،

نه در هشتگ، که در همدلی درمان می‌شود.

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی. مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/07/06
16


«آیینهٔ آغاز» غزلی عرفانی و موزون از است که نگاهی ژرف به سلوک درونی، حضور معشوق الهی، و عبور از نفس دارد. این اثر با تصویرهایی از شب، دعا، ماه، کعبه، و پرواز، مخاطب را به سفری درونی و روحانی دعوت می‌کند. زبان شاعرانه، موسیقی معنوی و قافیه‌های خوش‌نشسته. مناسب برای علاقه‌مندان به شعر عرفانی، ادبیات فلسفی، و غزل‌های پر از تصویر و معنا.

در دل شب نفسم تا به دعا باز شود
سایه‌ات قامت ذکر است، اگر راز شود

هر که بر خاک تو افتاد، شفا یافت از آن
کف دریا به گمانم، لب دمساز شود

باد اگر پرده براندازد از آن چهره‌ی نور
ماه در حیرت رخسار تو ممتاز شود

ماهِ من! قامت تو آینهٔ کعبه ماست
قبله بر قامت خانه برانداز شود

هر نفس نام تو بر لب، همه ذکری‌ست به عشق
هر که بی‌نام تو برخاست، سبک‌ساز شود

از تماشای تو دل سیر نمی‌گردد باز
کار دل هم به تپیدن ز تو آغاز شود

در عبور از نفس خفته دلم گم شده بود
عشق پیدا شد و آیینهٔ آغاز شود

پرده‌ بردار، که جان در تب لبخند تو ماند
هرسخن با نفست نغمه ی اعجاز شود

چشم وا کردم و دیدم که به جز نام تو نیست
هر چه در خلوت دل هست، چو آواز شود

گرچه خاکم، پی من گر حریمت برسد
ذره‌ ذره همه همچون پر پرواز شود

تک همسرا

در دل شب، نفسم با تو به پرواز رسید
ذره‌ای نور تو کافی‌ست، که آغاز شود
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/07/06
20


«التهاب دیدار» غزلی عاشقانه و پرشور از محمدرضا گلی احمد گورابی است که با زبانی لطیف و موسیقی درونی، التهاب لحظه‌ی دیدار، سکوت‌های نیمه‌شب، و رازهای پنهان دل را روایت می‌کند. این اثر با تصویرهایی شاعرانه از باد، اشک، سایه و خواب، مخاطب را به دنیای عاطفه و عشق می‌برد. مناسب برای علاقه‌مندان به شعر عاشقانه، ادبیات معاصر فارسی، و غزل‌های پر از تصویر و احساس.


باد آمد سوی من، با بوی چیزی ناگهان
چیزی شبیه التهاب لحظه‌ی دیدارمان

حس غریبی در دلم، انگار می‌خواهم هنوز
با تو باشم در سکوتِ نیمه‌شب، در راهمان

آمدی دنیا ز بعدش، شکل دیگر یافته
شعر می‌گوید، ولی بی‌نغمه‌ است این سازمان

گرچه لب خاموش شد اما دوباره باز هم
اشک‌های دل گواهی می‌دهند از رازمان

سایه‌ سایه با تو هستم، بی‌صدا، بی‌ادعا
کاش می خواندی کمی، تا زنده باشد خوابمان

«تک‌همسُرا»

در هوای نیمه شب با یاد تو جان می‌دهم

بی تو در آغوش غم هستی به آسان می‌دهم

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی. مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/07/02
12


شعر سپید با زبان گرگی که به ناحق متهم به دریدن یوسف شد؛ روایتی از بی‌عدالتی، هویت تحریف‌شده، و سکوتی که حقیقت را دفن می‌کند. و کشف پایانی که کل شعر را بازخوانی می‌کند

در آن صبحِ بی‌صدا

که پیراهنِ خون‌آلود را آوردند

من، در سایه‌ی کوه

با دهانِ بسته

به آسمان نگاه می‌کردم

هیچ‌کس نپرسید

چرا دندان‌هایم

بوی خون نمی‌دهند

و چرا

چشم‌هایم

از گریه، تار شده‌اند

من گرگ نبودم

اما نامم

در تاریخ

با زخمِ یوسف

و ردی از خون بر پیرهنش

نوشته شد

من دروغ بودم

«تک‌همسُرا»

من گرگ نبودم

اما تاریخ، دندان‌هایم را نوشت

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد

۰
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/07/02
10


شعر سپید باحس نوستالژیک از کتابخانه‌ی شهرم؛ روایتی از فراموشی، حافظه‌ی جمعی، و هویت گمشده در فضای عمومی


در کتابخانه‌ی شهر
بوی کاغذهای کهنه
با صدای برگ‌های پاییز
قاطی شده بود

میزها
مثل خاطره‌هایی که
کسی فراموش‌شان کرده
خاموش و بی‌صدا

پیرمردی
با دست‌های لرزان
کتابی را ورق می‌زد
که هیچ‌کس دیگر
نمی‌خواست بخواند

من،
کنار قفسه‌ای ایستاده بودم
که نامم را نمی‌شناخت
و فهمیدم
کتابخانه
مرا به یاد نمی‌آورد

«تک‌همسُرا»
کتابخانه،
نام مرا از حافظه‌اش پاک کرده بود

تعریف«تک‌همسُرا»
یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/07/02
13


غزل «سایه‌نگاریِ بودن» با فرم فراپدیدارگرایی بیکران، تجربه‌ی زیستن در سکوت، تماشای هستی و کشف معناهای پنهان را روایت می‌کند.


گاه باید دل سپردن، در سکوت لحظه‌ها
تا ببینی رازِ هستی، در نگاهِ سایه‌ها

بی‌کلام و بی‌تمنّا، زیستن در عمقِ شب
با دلِ آگاه و روشن، در صدایِ واژه‌ها

هر نفس آیینه‌ای شد، در عبورِ بی‌صدا
هر تپش پژواکِ جانی، در میان صحنه‌ها

زندگی گاهی تماشا، بی‌نیاز از گفت‌وگو
همچو مه در صبحِ خلوت، در کنارِ بوته‌ها

در دلِ اندوهِ خامُش، نغمه‌ای پنهان شده
شعرِ نابِ بی‌نشان را، می‌سراید غصه‌ها

زیستن در عمقِ شب تنها، نشان بی نشان
با دلِ آگاه و روشن، از زبان خامه ها

«تک‌همسُرا»

گاه هم باید نشستن، در سکون لحظه‌ها

تا بیابی خویش را گم، در نگاهِ سایه‌ها

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/31
8


شعر سپید «فرا پدیده‌گرایی بیکران؛ نوری از هیچ» روایت آغاز هستی و جستجوی انسان برای معنا در دل بی‌زمانی را بازآفرینی می‌کند.


در آغاز،

نوری از هیچ برخاست

نه برای دیدن،

بلکه برای پرسیدن.

پدیده‌ها،

در آغوش بی‌زمانی

چون آینه،

همدیگر را بازتاب دادند.

هر ذره،

آغاز هزار راه شد

و هر نگاه،

دری به هزار باغ.

انسان،

با گامی پرسش‌گر

و دستانی تهی،

به‌سوی معنا

فراتر از معنا

پای نهاد.

جهان،

بی‌کرانه بود

و هر لحظه،

پله‌ای به ناشناخته‌ها.

ما،

همه‌چیز را تجربه کردیم

تا هیچ‌چیز شویم

و در هیچ‌چیز،

همه‌چیز را بازشناسیم.

«تک‌همسُرا»

هر ذره،

آینه‌ای‌ست که جهان را بی‌صدا بازتاب می‌دهد.

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/31
7

غزل«نفسِ خاک»؛ شعری فلسفی از تکرار شب، تنهایی باد و رؤیای باران
غزل«نف
شعر «نفسِ خاک» با زبانی استعاری و موسیقی درونی، روایتی از شب‌های بی‌باران، کوچه‌های خاموش و تمنای گل برای آفتاب است. این غزل با تصاویر وهم‌آلود و لحن فلسفی، مخاطب را به سفری در دل خاک، باد و سایه‌های شب می‌برد؛ جایی که تکرار، سکوت و حسرت در هم می‌پیچند. محمدرضا گلی احمدگورابی

دستِ شب در پیچ‌وخم‌های غریبی مانده بود

دست های خسته را چشمان حسرت رانده بود

کوچه‌های سوت‌وکورِ شهر ،بی‌باران شدند

باد تنها مانده و بر موج، غم افشانده بود

ماه در آیینهٔ شب، سایه‌ای از غم گرفت

رازهای کهنه در دل، نغمه‌ای هم خوانده بود

ردّ پای باد با خاکِ زمین بیگانه شد

لحظه‌ها در حلقهٔ تکرار خود درمانده بود

نیست جز آوای باران در دلِ بی‌تاب خاک

خوابِ گل، درآرزوی آفتابی مانده بود

سایه‌ها در پرده‌های وهم شب پنهان شدند

دستِ شب باخنجری بر سینه‌ام بنشانده بود

«تک‌همسُرا»

درونِ خاک، آوای شب، نفس در سایه می‌سوزد

چراغی بی‌صدا در باد، به رؤیایم نمی تابد

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/30
17

غزل «باران و باد» با نغمه‌های عاشقانه و تصاویر خیال‌انگیز، دل‌نوشته‌ای است از دلتنگی، امید و زیبایی‌های شاعرانه. این شعر، با زبان لطیف و موسیقی درونی، مخاطب را به سفری در کوچه‌های بی‌کسان و اشک آسمان می‌برد.

بادی که در شب می‌وزد، در کوچه‌های بی کسان
هر موج دریا می‌شود، همراز اشکِ آسمان

دل در هوای دیدنت، سرگشته چون باد صبا
هر لحظه نامت می‌وزد، با نغمه‌های شادمان

دوری ز نور روی تو، شب را سیاهی کرده است
هر واژه از سودای تو، افتاده بر دیوار جان

بی‌نام تو این باغ دل، پژمرده در آغوش غم
هر برگ آن دیباچه ات، سرشار از آوای زمان

ای باده‌ی شیرین دل، ای روشنی در سینه‌ام
با یاد تو هر لحظه شد، شعری به رنگ ارغوان

«تک‌همسُرا»

در بارش نامت دلم با باد می‌رقصد هنوز

تا شعله ای افروخته این عاشق آتش فروز

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/26
8

رنج، در ریشه‌ی من، دشنه‌ی آتش می‌کاشت

باد، بر زخم غزل، شاخه‌ی سرکش می‌کاشت

ماه، در پنجره‌ی بسته، نگاهش پیچید

خون، به دیوار شبم، بوسه ی مهرش می کاشت

چشم‌هایم همه در آینه ی تب لرزید

عشق، بر زخم دلم، خنده‌ی بی‌غش می‌کاشت

پشت هر پرده، صدای تبرش خاموش است

که به بنیان تنم، ضربه‌ی بی‌خش می‌کاشت

من، در این کوچه‌ی بی‌نام، به خود برگشتم

غم، به رویای زمین، شعله ی آتش می‌کاشت

«تک‌همسُرا»

در دل آیینه رگ‌های غزل خون شد و رفت

ماه زخم شب من،منکر مجنون شد و رفت

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/24
18


غزلی نو با الهام از حافظ، که در آن لبخند معشوق، دل و جان و مُلک ثریا را به بازی می‌گیرد. شعری پر از تصویرهای لطیف، ناز و نیشخند، و رازهای عاشقانه‌ای که در واژه‌ها پنهان شده‌اند..

«اگر آن ترک شیرازی به‌دست آرد دل ما را»

به یک لبخند می‌بخشم همه مُلک ثریا را

نه از زلفش گره وا شد، نه از چشمش امان آمد

ولی در ناز او دیدم صفات ربّ اعلا را

دل از سودای او خسته، ولی در بند او راضی‌ست

که می‌داند چه سان باید فریبد اهل معنا را

به جامی گر دهد وعده، به نام عشق و شور ناب

خدا داند که می‌سازد ز هر واژه معما را

نسیم صبح می‌گوید: ز کویش بوی جان آمد

که می‌لرزاند از یادش دل پیر تماشا را

من و سودای آن چشمت، که در آیینه می‌رقصد

به یک لبخند می‌گیرد دل و جان وتمنا را

«تک‌همسُرا»

به یک لبخند او دادم دل و جان و ثریا را

که می‌گیرد به ناز از من دل و جان و ثریا را

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/19
11

«غزل تولد نور» شعری ناب و الهام‌بخش که با تصویرسازی شاعرانه، لحظه‌ی شکفتن سپیده و رهایی از ظلمت را با تولد رسول نور و مهربانی روایت می‌کند. مناسب دوستداران شعر کلاسیک فارسی و جویندگان الهام معنوی.

از دلِ شب، نور برخاست و شکفت آسمان

باغ‌ها بیدار گشتند از نسیم مهربان

رود در رقص آمد با ترانه‌های صبح

برگ‌ بوسید باران را به شوقِ بی‌امان

کوه‌ لبخند زد بر چهره‌ی خورشید نو

دشت‌ آغوش وا کردسوی آن بی‌کران

هر پرنده با سرودش، صبح را آذین گرفت

هر نسیم آورد بویِ گل به هر سوی جهان

ظلمت دیرینه در امواج روشن گم شده

چشم‌ها پر شد ز اشک شوق و عطر ارغوان

نور، پیغام رهایی بود در جان زمین

بازگرداند آرزو را در دل آن عاشقان

این تولد، فصل نو را در جهان آغاز کرد

تا بماند جاودان، این قصه در یاد زمان

«تک‌همسُرا»

نور آمد از دل شب، جان گرفت آیینه‌ها

رست از ظلمت، شکفتن شد سرود سینه‌ها

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/17
15



ماه خونین

ماه خونین شد و این چراغ شب‌های وصال

عشق رقصید درون سینه با شوق کمال

سایه‌ها بر رخ او گفت ز راز غم عشق

بی‌تو افلاک چو زندان شد و من محو خیال

آسمان سرخ شد و باز نمود آغوشش

تا بگیرد به برش ماه و چنان نور و جلال

من به شوق او شبی را سجده بر مَه می‌کنم

تا بماند در دلم این لحظه‌ی سرخ وصال

ای که در چشم تو هم خورشید و هم مه دیده شد

بی‌تو این عالم همه تکرار شب‌های ملال

«تک‌همسُرا»

ماه خونین، جام سرخ عشق را در شب شکست

خون دل بر دامن خاموش صحرا هم نشست

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/16
22


«هر سرِ موی تو از غفلت به راهی می‌رود
جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را »

باد اگر یک‌بار دیگر از کنارم بگذرد

می‌برد با خود غبار استخوان خویش را

چشم تو، آیینهٔ دریا، ولی طوفان‌زده

غرق خواهد کرد کشتی‌بان و جان خویش را

من به هر سو می‌دوم، شاید بیابم در غبار

آن غزال گم‌شده در بی‌کران خویش را

عشق، چون تیغی‌ست پنهان در غلاف مخملی

می‌درد بی‌رحم، حتی مهربان خویش را

ای که در آیینه‌ها دنبال فردا می‌دوی

بازگرد و در بغل گیر آسمان خویش را

پیش از آن‌که دیر گردد، پیش از آن‌که بشکند

در دل من، آخرین تصویر جان خویش را

تک‌همسُرا:

پیش از آن‌که موج، فانوس تو را خاموش کند

بادبان خویش را در آفتاب افراشته باش

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/15
22


دل به آتش می‌سپارم تا بسوزد خواب را

شعله‌ای باید که روشن سازد این محراب را

در تماشای جنونم، سایه‌ای افتاده است

از شبم مهجورتر سازد دل بی تاب را

چشمِ من از هر ستاره، زخمی از شب خورده است

وقت آن شد تا بسوزانم طلسم ناب را

ای طبیب خسته‌دل، از نسخه‌ات؟ درمان چه شد؟

باده‌ای خوش‌تر کند درمانِ این بی‌تاب را

نقشِ تو بر دل کشید آن خامه ی گیسوت، لیک

مورها پنهان کنند از باد، شهد ناب را

دل به آغوش شبانگه داده ام شاید که او

بوسه‌ بارانی کند این سینه‌ی بی‌خواب را

در دلِ آیینه‌ها جز نقشِ او پیدا نشد

هر که زد دستی به دل، دید آن رخِ مهتاب را

«تک‌همسُرا»

دل به آتش داده‌ام تا روشنی پیدا شود

شاید امشب بوسه‌ی بارانی‌ام معنا شود

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.

محراب خواب‌های سوخته
شعر
عاشقانه محراب خواب‌های
۰
۰
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/13
11

در سرای بی کسی شب پاسبان نور نیست
هر که با ما می نشیند عاشق است و کور نیست

نقش‌ها بر پرده‌ی وهم‌اند و بی‌پایان فریب
چشم اگر بی‌چشم‌دل شد با دل ما جور نیست

نغمه‌ای در سینه پنهان، بی‌صدا می‌سوزدش
آن‌که با سوداگری خو کرد، اهلِ شور نیست

هر نگاهِ بی‌نیاز از مهر، در بندِ غبار
در صف و آیینِ عیاران ما مأمور نیست

سایه‌روزی می‌فروشد این زبانِ رمز و رنگ
لیک در دام حقیقت، هیچ‌کس مهجور نیست

«تک‌همسُرا»
در دل آیینه‌ها، یاد حقیقت مرده است
هر که با وهمش بسازد، تا ابد افسرده است

«تک‌همسُرا»: «تک‌همسُرا» می‌تواند به قطعه‌ای کوتاه، مستقل، و شاعرانه اشاره کند که با شعر یا اثر اصلی هم‌صداست،مثل کسی که تنها می‌خواند، اما آوازش با گروهی بزرگ هم‌آهنگ است."
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/12
14

شعر «چنگیز در آیینه شمس» غزلی است از دکتر رحمان کاظمی که با تلفیق استعارههای تاریخی، روانی و اسطورهای، تصویری از خاورمیانهی خونریز، نگاه چنگیزی، و آیینهی جان را ترسیم میکند. این شعر با زبان چندلایه، نقدی بر خشونت، زیبایی، و اسطورهسازی در بستر زمان است. مناسب برای علاقهمندان به شعر معاصر فارسی، فرمهای نو، و تحلیلهای ادبی.

شهریور چشمت اگر آغاز پاییز است
رد نگاهت امتداد گام چنگیز است
شادی بپاشان در دهان ابر آبستن
بادی که پیدا گشته از اندوه لبریز است
خاورمیانه جای  بوسیدن  نخواهد بود
وقتی تمام نهرها از چشمه خونریز است
هرجا که سنگی دیده ام با پای لنگی بود
هرجا که پای لنگ، سنگ نیزه ها تیز است
با سبزه ی نوخواسته فرمان بنشین بود
با سبزه خوابیده فرمان بپا خیز است
از جام‌های تشنه و داغ شقايق ها
خون می چکد آرام و سر ریز است
لختی بچرخان، زندگی آیین یکرنگی ست
این آسمان با ابرهای خود گلاویز است
ما با تمام سادگی اسطوره می سازیم
اسطوره چنگیزخان هم شمس تبریزست
مهرداد پورانیان
1404/06/11
19

خواهم بسرایم غزلی ناب در امشب
نقشی بزنم بر رُخِ مهتاب در امشب

بر خازن میخانهء هر دیر خرابات
جامی بزنم از مِیِ *دوشاب در امشب

این قلب زبان بستهء درگیر و گرفتار
بس لاله صفت گشته چه بیتاب در امشب

ای طائر فرخندهء بختم به کجایی؟
در یاد تو چشمم شده بیخواب در امشب

دل ماهی و صیاد تو هستی چو که اکنون
مِیلش شده اُفتد سَرِ قلّاب در امشب

وحشی صفت این دل؛ ز خودش بد شده بیخود
از داغ فراقت شده بیتاب در امشب

طوفان شده در قلبم و ذهنم شده گرداب
بیرون بکشم از دل گرداب در امشب

بینم که به نجوای دلم گوش گرفتی
خورشیدَکِ من بس زده آفتاب در امشب

ای جان به فدایت که رُخت را بنمودی
از آمدنت جان شده شاداب در امشب

آمال رقیب این شده بود: آنکه نیایی
امید دلش رفت چه بر آب در امشب

مِی خورده و میگفت که بد عهد و وفایی
شد باده به کامش خودِ خوناب در امشب

امشب ز وجودت ؛ وَ زِ *جودت چه شبی گشت
باید شود این خاطر خوش قاب در امشب

بر معبد رویت نگرم ،گو که چه بینم
درگاه نگاهت شده محراب در امشب

امشب شب عشق است و شبی هست مقدس
باید که بجا آورم آداب در امشب

ای فَرّ‌ِ مهان، مایهء جان،مرغ خوش الحان
من بردهء عشقم؛ وَ تو ارباب در امشب

دل طفل بد آموزِ تو شد از سرِ مهرت
این والهء دیوانه ؛تو دریاب در امشب

         به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
         #مهردادپورانیان



☑️توضیحات لازم و معانی کلماتِ نامأنوس👇
*دوشاب:شیرهء انگور
*جود:بخشش