bg
دفتر شعربابا از شیما رحمانی
شاعر :‌ شیما رحمانی
شیما رحمانی
بابا
1404/05/12
48

وقتی که دلتنگ میشم؛
این مزارِت مرهَمِ
حال و روزِ من همینِ
حال و روزَم درهَمِ
آخه دنیایِ من این جاست؛
هم خونَه م،
هم شَهرَمِ
شیما رحمانی
بابا
1404/06/05
20

غمی نشسته به جانَم، به بند بندِ نهانَم
برایِ این غمِ جانکاه، همیشه مرثیه خوانَم
و التیامِ دلم اوست؛ رفیق و پایه و هَم دوست
همان که مایه یِ این تَن، زِ بند بندِ تَنِ اوست
و من در این قفسِ تنگ، در این زمانه یِ صد رنگ
در این سَرایِ پلیدی که خویش زد به تَنَم چنگ
غریب و خسته و زارَم،
بدونِ سایه یِ مِهرَش،
شکسته شد پَر و بالَم
پدر؛
خدایِ زمین بود، تمامِ جان و جهانَم
برایِ این غمِ جانکاه، همیشه مرثیه خوانَم.
شیما رحمانی
بابا
1404/06/09
9

مُردَم از این دوری و
نیستی ببینی عشقِ من
شرح‌ِ این روزام شده؛
دوری گزینی، عشقِ من
شیما رحمانی
بابا
1404/06/10
18

تولد، واژه یِ گنگی ست به گوشم بعدِ تو،
بابا
جهانم را بگردی نیز، نیابی جُز خودت، یارا
به شَهرَم، شهریاری نیست،
سفرکردی تو بی پروا!
و من ماندم بدونِ تو، در این ماتمکده؛
دنیا
مگر با من نمیگفتی؛
نباشم من، شَوی تنها؟
چرا پس بی صدا رفتی؟
سفر کردی چرا بابا؟