این فرار است یا که سامانم!؟
آیه ای از قرآن کریم فرایادم آمد: «فَفِرّوا إلی الله...» و این غزل مناسبت این یاد به زبان آمد:
درد دانَم، دوا نمی دانم یا که دانم، خوراک نتوانم!
پس چه سازم جز این که می سوزم از همین سوختن هراسانم
بودنم هست، چاره ای نبود من زِ «بودن»، گریز را مانم
چاره را با چه، من بیامیزم؟ زین سبب بی دلم، پریشانم!
می گریزم زِ خود، بگو چه کنم؟ راهِ مولا کجا بود؟ جانم
من به هامونِ حیرتم اینک زین تفرّق، اسیرِ حرمانم
هیبت از چیست؟ از خودِ دلدار با تمامِ خودم گریزانم
می گریزم زِ او به سویِ خودش این فرار است یا که سامانم!؟
همه یِ نَفسِ من، غرامتِ من از همه جمله ها پشیمانم
کرده ها را جنایتی بینم بر درِ لطفِ او شتابانم
«ما هُوَ الدّاءُ وَ الدَّواءُ الآن» غیرِ فضلش رَهی نمی دانم
محمدعلی برزنونی، سارایوو، یک شنبه 16 مهر 91، ساعت 12:30