کابوسها سراغِ وصالم نمیبرد
دلواپسی به سمتِ غزالم نمیبرد
تا آسمان کشیده بسر ابرِ ناخوشی
باران شوق سیلِ خیالم نمیبرد
ماندم چرا حساب ندارد شکنجه ام
ویران شدم ولی به زوالم نمیبرد
با تیغها که زخمِ مرا تازه میکند
خونابه ها به رودِ زلالم نمیبرد
دریای دور با چه امیدی طلب کنم
وقتی حباب موجِ محالم نمیبرد
محمد محسن خادم پور