گناه پنجره ها نیست تار دیدن ماه
غبار درد نشسته به شیشه های غریب
به سمت چشم تو مد می شوم نگاهی کن
به این پرنده که می میرد از صدای غریب
نپرس حال مرا در سکوت می خوانم
ترانه ای که ببخشد به من غنای غریب
چقدر نم نم باران به عشق می ماند
شبی که تو بگذاری مرا به پای غریب
« همای گو مفکن سایه شرف هرگز»
عقاب رفته از این جا به ناکجای غریب
جابر ترمک