مرا رسوای عالم کرده این شعر ربود از دردهایم پرده این شعر دلم میخواست زیباتر بخوانم ولی سرشار درده , درده این شعر غمی با این دل من راه آمد به قلبم مصرعی ناگاه آمد صدا کردم غزل را , مثنوی را دوبیتی بادلم کوتاه آمد از دست جنون شکایتی دارد دل با عشق و غزل حکایتی دارد دل باید به حساب اینهمه غم برسم حتما به غمش نهایتی دارد دل