ساعت را می سازیم.
به دستان خویش و به شماره مینشنیم
تیک تاک هایش را.
بر جانمان فرو میریزند
هراس عبور لحظه ها را
و کوکشان میکنیم باز هر دم.
برای شکنجه ی دوباره.
چرا ؟
در چشمان هیچ حیوانی ترس از عبور زمان نیست.
چرا اسب نجیب است.
روباه مکار.
بز دانا.
چرا از دیو میترسیم
در سایه های شب.
چرا انگشت به چشم میکنیم
و میگوییم …… آخ………….. آخ
ساعت را بشکن
هراست خواهد ریخت.