دل نیست دگر دلم ، پریشان حال است از صبح پی بازی و قیل و قال است نی کار همین روز و دگر روز بود هر روزه توجهش به این منوال است می دانم اگر بدین روش پیش رود بختش چو بیابان شود و بد فال است آنکس که چو من دلش همی مرده بود در روز پسین هماره بد اقبال است در باغ دلم سبزه و گلزاری نیست محصول فقط میوه ی خام و کال است پرواز ندانم دگر ، از بس خفتم آمال دلم داشتن یک بال است در ورطه روزگار آلوده شدم موهام سپید همچو موی زال است «طالب» همه اندیشه اش عفو تو بود حالا که الف ز قامتم چون دال است