در امتداد شعر زیبای حمید مصدق این چند سطر نوشته شد و از آنجایی که در اینگونه شعر هم مانند سایر قالب های شعری ناشی هستم ، امیدوارم اساتید محترم نواقص را با دیده اغماض نگریسته و راهنمایی نمایند . بعد از آن من دگر از سیب حذر میکردم و دگر از پس دیوار شما نه گذر می کردم سبد میوه که میدیدم من فقط از بین همه میوه آن سیب می چیدم من آن زمانی که زدم گاز به سیب دستت فکر من پیش تو بود همه ی هوش و حواس و همه اندیشه تو بود رفتنم بابت ترس از غضب صاحب آن سیب نبود شرم از چشم تو کردم رفتم شرم از کودکی ام که چرا در عوض ترس تو من عوض ماندن و دلداری تو مزه سیب به دندانم بود حجلم از رفتن لیکن از بخت بدم تاب برگشتن نیست جسم خود را بردم ذهن من پیش تو مانده به گرو تو بمان ، من هستم تو بمان ، من هستم