سپاس از استاد حاکی بزرگوار می خواهم از گذشته و فردا گذر کنم هر لحظه را به لذت پرواز سر کنم از مرز های خسته ی مرداب بگذرم با رقص موج در دل دریا سفر کنم دیگر بس است بغض شدن در گلوی اشک فریاد کن مرا که جهان را خبر کنم آنقدرخون به دامن چشمم بریز تا ((این راز سر به مُهر به عالم سمر کنم)) عقلم کجا حریف جنون زمانه است؟ باید برای فتح تو جان را خطر کنم باید از ابر شعر ببارم غزل غزل گلواژه های تب زده را بارور کنم یا چون نسیم رهگذر از گیسوان ماه در عطر نور، شب پره را غوطه ور کنم وقت طلوع توست ببین پشت شیشه ام تا پلک های پنجره را باز تر کنم بردار این حجاب و بتاب از حریم مهر تا با فروغ آینه شب را سحر کنم من را به باد خاطره نسپار باید از خاکت ببالم و به امیدت ثمر کنم عادل دانشی اسفند 95 تضمینی از حضرت حافظ ترسم که اشک در غم ما پرده در شود این راز سر به مهر به عالم سمر شود