با من نگو که موعد راز و نیاز نیست.... کو تا طلوع ناز،نه! وقت نماز نیست..... آیینه هر زمان به لب نور تشنه است رخسار شمع از آینه هم بی نیاز نیست وقتی که قلب پنجره ها قاب ظلمت است چشمی به سوی چشمه ی خورشید باز نیست عمری ست شب نشین نگاه سپیده ام عمری ست ساز روشنیم نغمه ساز نیست دیوان زخمی از غزلی نا شنیده ام نایی شکسته ام ، نفسم دلنواز نیست روییده در کویرم و موییده ام از ابر عمرم برای دیدن باران دراز نیست اما هنوز مرد دلم ، غیر من کسی در رزمگاه مهر و وفا یکه تاز نیست با توسن خیال ،به آهو رسیده ام در شور و شعر دشت،حقیقت مجاز نیست ((هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق)) جز این کلام ،در دل تاریخ راز نیست عادل دانشی مرداد 1394