بی قرار تو در این شهر پریشان شده است
پشت مژگان تو محکوم به زندان شده است
آه ..... پیغمبر من! معجزه ای لازم نیست
کشته ی عشق تو عمری است مسلمان شده است
حال من حال غریبی است که در نیمه ی راه
هدف حمله ی گرگان بیابان شده است
شمس من دربدر این همه مولانا نیست
او برای دل من وارد عرفان شده است
مانده ام در حسد کور برادرهایم
بعد من قحطی دل قسمت کنعان شده است
خوردن سیب فقط علت تبعیدم نیست
پشت این قصه گناهی است که کتمان شده است
قرنها می گذرد سیب که خوردم لبخند
سبب طرد من از روضه ی رضوان شده است
عشق انگیزه ی خوبی است که باور بکنی
لای موهای پریشان تو پنهان شده است
جابر ترمک