باز شد فصل بهار و چمن از گل آراست باز در نغمه ی بلبل سخن از صلح و صفاست
تا بساط طرب آماده نوش است و نشاط ترک میخانه و می خواری و مستی بیجاست
ساقی ابر بهار آمد و رگبار شراب کرد ایثار گل و باغ و چمن از چپ و راست
بلبلان مست گل وگل به چمن مست بهار ساقی الحق و الانصاف کنون نوبت ماست
ساقیا نوبت ما را به رقیبان مسپار که بســـــا فتنه ز بازار رقابت برخاست
خوش زمانیست مبادا که به غفلت گذرد که خوشی های زمانه چو نسیمی گذراست
زاهدا صحبت دیرین قیامت بس باد فتنه خلق نگر محشر کبرا اینجاست
نیست جز برسرخودخواهی و دنیا طلبی این همه جنگ و ستیزی که در عالم برپاست
گرچه بر باد رود کاخ ستمکار ولی اثر ظلم و ستـــم تا به ابد پا برجاست
کاش با نور خرد راه حقیقت سپریم به هوا سر نسپاریم که انکار خداست
هر که نور خردش جلوه کند سلطانست پادشاهی که ندارد سر تدبیر گداست
ای خوش آن دم که همه گرد هم آییم به مهر تا مشخص نتوان کردکه شاه وکه گداست
جامی ایام بهاریست کجایی خوش باش که خوشی ها همه از لطف خدای یکتاست