bg
اطلاعات کاربری مرتضی طهماسبی

تاریخ عضویت :
1393/04/29
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
مرتضی طهماسبی
مرتضی طهماسبی
1395/05/10
308

بردلت غم مینشیند؟ بر دل من بیشتر؟
هرچه می خواهی بکن با این دل درویشتر


گفته بودی وصل می خواهی زمن در حرفها
وعده دادی با منی تا آخرش ، در پیشتر


ساده دل بودم , پذیرفتم , عیان شد عشق من
بی هوا رفتی زدی بر قلب زارم نیشتر


ابر من بارید , از این بی وفایی های تو
پس چرا با رفتنت کردی دو چشم خویش تر؟


دین و ایمان را رها کردم به پایت سوختم
من نمی دانستم از اینها تویی بی کیش تر


مرغ دل را در هوایت می پراندم روز و شب
کاش می بودم کمی هم عاقبت اندیش تر


طالب از امروز می خواهد فراموشت کند
زندگی زین پس شود پر ناله و تشویش تر

مرتضی طهماسبی
1393/07/15
331

بند چهارم از مخمس نمای بیقراری

001-04

من سمندر نیستم پروانه ام

بال و پر سوز می میخانه ام

در وفای عهد با مستان مست

یاد «سردشت» و «بمو» و «بانه» ام

با غریبی زین سبب همخانه ام

 

از درون جوشیده بودم کاش من

می شنیدم ذکرهاشنان فاش من

می شدم همراز با اذکارشان

یا که میگشتم تراب پاش من

مست دیدار رخ جانانه ام

 

هان ای «قناسه»ها ای تیرها

ای نفیر سرکش نخجیرها

«مرگ اگر مرد است گو سوی من ای»

کرده ام بگسسته این زنجیرها

چون به وصل او رسم مستانه ام

 

سینه پر درد است یاران مرهمی

با نگاهی کم کنید از دل غمی

پای من لغزیده و جوینده ام

دستگیری یا که حبل محکمی

«طالب» یک غمزه ی فتانه ام

 

در شب غربت چو آغازم نماز

یا گشایم سفره راز و نیاز

می کنم هر دم دعا بر درگهش

تا به یارانم رساند چاره ساز

من خمار جرعه ی پیمانه ام

 

* بند چهارم

مرتضی طهماسبی
1393/07/15
298

سومین بند مخمس گونه ی دل فشان

001-03

 

در حنا بندان عشق از هر سحاب

سیل می آید چو باران گلاب

رعد می غرّد به مجمر چون سپند

هان ، بسیجی می کند پا در رکاب

تا پریشان سازد از دژخیم خواب

 

«کربلای یک» رسد در همهمه

شد «خدایی» «حیدر» این علقمه

یا اباالفضل است رمز حمله و

«دستواره» شد فدای فاطمه

شد نفیر تیرها چونان شهاب

 

در شب حمله به هنگام نماز

خیمه ها مغروق در راز و نیاز

چون شب وصل است و دیدار حبیب

جان عاشق گشته خلوتگاه راز

می کند بنیان بی دینی خراب

 

عاقلان دیوانه ام خوانند اگر

درک این دیوانه نتوانند اگر

من به یاد مهر «اسماعیلی» ام

از کنار خویش می رانند اگر

عقل کی فهمیده اغنای شراب؟

 

من که دیگر جسم کامل نیستم

لایق بند حمایل نیستم

نیمه ای از جانم آنجا مانده و

در فراق یار عاقل نیستم

گاه گاهی هم نمی آید به خواب

 

* بند سوم

* کربلای یک _ عملیات آزاد سازی شهر مهران

* شهید حیدر خدایی - در حمله ی کربلای یک با عنوان عکسبردار وارد عملیات شد و در همان عملیات به شهادت رسید .

 

مرتضی طهماسبی
1393/07/14
334

بند دوم مخمس ناقص رو تقدیم می کنم .

امید که ملال آور نباشه ، چون همه این کلمات حاضر و آنچه تحت عنوان بیقراری در بند های آینده ارایه میشه فقط حرف دل و حاصل فراق هست و نامهای برده شده همه حقیقی و جزیی از تاریخ رشادت های این سرزمینه .

001-02

 

بزم در میخانه ها برپاست ، هان

بر سر نوشیدنش غوغاست ، هان

این عبارت ها که در ذهن من است

انتهایش رمز یا زهراست ، هان

آخری بر دفتر غمهاست ، هان

 

یک زمانی من دلی خوش داشتم

بیرق توفیق می افراشتم

با «عمو» ی مهربانی چون «حسن»

در «دوکوهه» دسته گل می کاشتم

زین بیان در قلب من غوغاست ، هان

 

از پس ایام هی گردید و گشت

شد نمایان حمله ی «والفجر هشت»

غرش اروند آمد پیش رو

زین طریق از جان خود باید گذشت

دل مگو ، خیزاب دریاهاست ، هان

 

تا که از رخدادهای بی مثال

فیلمبرداری کند «سید جمال»

داغ «محمود» و «گلستانی» دگر

طاقت من طاق کرده زین مقال

نامشان یادآور دریاست ، هان

 

نخلهای نهر «بوصدرین» کو؟

یاد «احمدلو» ی نور عین کو؟

رشته ی پیمان اگر بگسسته شد

«ثامنی» ی پر ز شور و شین کو؟

هم نشین زاده ی زهراست ، هان

 

* بند دوم

* سید جمال ( شهید سید جمال حسینی ) که وظیفه ی تصویر برداری در عملیات والفجر هشت را عهده دار بود و در همان عملیات به شهادت رسید .

*عمو حسن ، شهید حسن امیری ، پیر مرد صاحب دلی که حضورش موجب برکت بود و وجودش روحیه ساز .

*والفجر هشت ، عملیات رزمندگان در زمستان 1364 که برای عبور از اروند خروشان و ورود به بندر فاو انجام شد و برای این منظور از نهرهای کشاورزی قایق به اب می انداختند و بوصدرین نهریست که شهدای نام برده شده در شعر از این نهر عبور کرددند .

مرتضی طهماسبی
1393/07/13
362

 

001-01

این قطعه به دلیل اینکه کمی طولانی هستش و ممکنه از حوصله خارج باشه ، در چند بخش در معرض دید دوستان قرار میدم که هر بخش قافیه ای مجزا داره ولی به صورت ممتد موضوعی مشترک رو دنبال میکنه، راستش خودم نمیدونم که چه قالبی از شعر هست و از اساتید خواهش میکنم راهنمایی کنن که این چند بندی که اینجا قرار میدم اصلا چه قالبی هستش و البته راهنمایی اساتید بزرگوار دلگرمی خواهد بود برای بیشتر و بهتر سرودن .

این دلم هی بیقراری می کند

مرکب غم را سواری می کند

سبحه ای در دست دارد یه به یک

غصه ها را سرشماری می کند

شکوه از این پرده داری می کند

 

خاطرم بر دل تصدق می دهد

بر پریشانی تفرق می دهد

برگهای دفتر تاریخ را

در خیال خود تورق می دهد

بزم غم را سفره داری می کند

 

یاد ایام شبابش کرده است

این تفکر دل کبابش کرده است

«طالب» دیدار یارانست و لیک

ناتوانی ها جوابش کرده است

او مجدد راز داری می کند

 

دیده را خواهم که همکاری کند

از سرشک خود جلو داری کند

از شهیدان استعانت کرده و

نامها را بر لبم جاری کند

دیده ی من جان نثاری می کند

 

باز کردم خاطرات خویش را

تا کنم آرام قلب ریش را

مرهمی سازم که آرامش دهم

داغهای این دل درویش را

ذهن هم گنجینه داری می کند

 

* پایان بند اول

مرتضی طهماسبی
1393/07/10
296

 

 

عمر طی گردیده ، من بی دست و پایم تا ابد               در ضمیرم همنشین با غصه هایم تا ابد
فارغ از هر نیک و بد در کنج عزلت می کنم                شکوه از نفس خبیث بی وفایم تا ابد
طی شده شهر خدا و بزم رحمانی برفت                      چونکه فطر آید چونان گرم دعایم تا ابد
می کُشد تشویش کآیا ذنب من بخشیده شد؟                  نام من محفوظ گشته، یا ثنایم تا ابد ؟
پیش از ایجاد دلم مهر کسی در آن بود                   زین جهت شرمنده لطف شمایم تا ابد
دستگیری می کند گاهی که ره کج می شود                  در پی این مهر پنهان ، خسته آیم تا ابد
خستگی این راه پر پیچ و خم تابم ربود                   « طالب » لطف و عطاهای خدایم تا ابد

عید فطر 93

مرتضی طهماسبی
1393/07/09
213

در امتداد شعر زیبای حمید مصدق این چند سطر نوشته شد و از آنجایی که در اینگونه شعر هم مانند سایر قالب های شعری ناشی هستم ، امیدوارم اساتید محترم نواقص را با دیده اغماض نگریسته و راهنمایی نمایند . بعد از آن من دگر از سیب حذر میکردم و دگر از پس دیوار شما نه گذر می کردم سبد میوه که میدیدم من فقط از بین همه میوه آن سیب می چیدم من آن زمانی که زدم گاز به سیب دستت فکر من پیش تو بود همه ی هوش و حواس و همه اندیشه تو بود رفتنم بابت ترس از غضب صاحب آن سیب نبود شرم از چشم تو کردم رفتم شرم از کودکی ام که چرا در عوض ترس تو من عوض ماندن و دلداری تو مزه سیب به دندانم بود حجلم از رفتن لیکن از بخت بدم تاب برگشتن نیست جسم خود را بردم ذهن من پیش تو مانده به گرو تو بمان ، من هستم تو بمان ، من هستم
مرتضی طهماسبی
1393/07/09
298

باستیغ ابروانت در نبِردم دلبرا وز پی محراب چشمت کوچه گردم دلبرا با خود از آغوش گرمت وعده ها کردم ولی بی حضور زندگی بخشت چه سردم دلبرا دیده ی مستت مرا درمان آلام است و بس چون جدا افتم زلطفت ، پر ز دِردم دلبرا ای عجب بازیگری این صورت زیباستی چشمهایت مهره های تخته نردم دلبرا آرزو دارم چو بعد از مرگ بر من بگذری لاجرم گیرت قبایت ، خاک و گردم دلبرا تاب هجرانت ندارم دل لبالب از وفاست بی وفایی گر کنی از خویش تردم دلبرا چشم من ناقابل است از کاسه آوردم برون تهفه ای ناچیز تقدیم توکردم دلبرا این سرشکی کو زچشمانم همی آید برون جمله اش تقدیم بر راه تو کردم دلبرا از جفای روزگارست این که من پژمرده ام دوریت اینسان نموده زار و زردم دلبرا از کنارت سست عهدان شکوه ها دارند و من گر در این وادی بمانم مرد مردم دلبرا «طالب» از نادانیش گاهی شود از ره برون ورنه محتاج است بر لطف تو هردم دلبرا
مرتضی طهماسبی
1393/07/06
303

دل نیست دگر دلم ، پریشان حال است از صبح پی بازی و قیل و قال است نی کار همین روز و دگر روز بود هر روزه توجهش به این منوال است می دانم اگر بدین روش پیش رود بختش چو بیابان شود و بد فال است آنکس که چو من دلش همی مرده بود در روز پسین هماره بد اقبال است در باغ دلم سبزه و گلزاری نیست محصول فقط میوه ی خام و کال است پرواز ندانم دگر ، از بس خفتم آمال دلم داشتن یک بال است در ورطه روزگار آلوده شدم موهام سپید همچو موی زال است «طالب» همه اندیشه اش عفو تو بود حالا که الف ز قامتم چون دال است
مرتضی طهماسبی
1393/05/09
392

"هرنسیمی که بمن بوی خراسان آرد"

"چون دم عیسی در کالبدم جان آرد"

نغمه ی سوت قطاری که رود جانب طوس

وه چه زیباست نوای ره سلطان آرد

عطر اسپند و گلاب قدم زائر او

جان همی بخشد و الطاف کریمان آرد

دل سفر سوی خراسان کند و زنده شود

می برد نغمه بَرِ شاه که مهمان آرد

هر که یکبار به پابوسی او رفته هنوز

مست و شیداست همی آیه قرآن آرد

بر ندارم قدمی سوی حریمش هرگز

مگــر آنکــو قــدم بیشتــری زان آرد

خجـلت از لطف کریمانه ی او تحفه ی من

"طالب" ار عزم کنـد زیـره به کرمـان آرد

مرتضی طهماسبی
1393/05/07
211

رمضان رفت ، صفــا رفت و کرمخـانه برفت

سحــری باده زدن ، یک دو سه پیمانه برفت

صحبت از رزق فزون بود ، سر سفره ی یار

بخشـش بی حــــدِ شبهــــای کریمـــانه برفت

غــافـــل  از خـان تنعّــم شــدم  و از غفــلت

نشـدم محرم ســرّش ، چــه غریبـــانه برفت

چه خرامــــان به من بی ســرو پا  وارد شد

آنقــدر قـــــدر نــدانســتم و مستـــانه برفت

عادتــــم بود نشستن ز سهــر تا بــه سحــر

طــــاق ابروش به بـــالا زد و جانـــانه برفت

منتـــظر بر طـــرب و خــــمّ و سبـــوی دگرم

عمـــر اگر یار بود ، ورنـه ز من خانه برفت

"طـــالب "م بر کرم  صـــاحب این مهمــانی

در بیابـان شـده ام تشنـه و بی دانـه ، برفت

مرتضی طهماسبی
1393/05/07
285

عالمی درگیر مشتی هرزه است
نان بی احساس بس بی مزه است
حس همدردی نباشد مرده ایم
ردّ نامردی کنون در غزّه است


غزّه درگیر شغالان گشته است
غمزده ، گریان و نالان گشته است
سرزمین غزّه عاشورا شده
قتلگاه جمله طفلان گشته است


طفل معصومی پدر از دست داد
مادری تنها پسر از دست داد
یک پدر کاشانه اش تخریب شد
سقف بر بالای سر از دست داد