بردلت غم مینشیند؟ بر دل من بیشتر؟
هرچه می خواهی بکن با این دل درویشتر
گفته بودی وصل می خواهی زمن در حرفها
وعده دادی با منی تا آخرش ، در پیشتر
ساده دل بودم , پذیرفتم , عیان شد عشق من
بی هوا رفتی زدی بر قلب زارم نیشتر
ابر من بارید , از این بی وفایی های تو
پس چرا با رفتنت کردی دو چشم خویش تر؟
دین و ایمان را رها کردم به پایت سوختم
من نمی دانستم از اینها تویی بی کیش تر
مرغ دل را در هوایت می پراندم روز و شب
کاش می بودم کمی هم عاقبت اندیش تر
طالب از امروز می خواهد فراموشت کند
زندگی زین پس شود پر ناله و تشویش تر