آقا ! دلم بـراي حـرم تنـگ گشتـه است
پايــم بدون حسِّ شما لنـگ گشتـه است
چــونان كبـوترم كه پـرش را شكستــــه اند
يا آهويي كه زخميِ يك سنگ گشته است
اشكم صــداي عطـر تـو را داد مـــي كشد
آهم به ناي تشنه ،خوش آهنگ گشته است
ديگر زمان ، زمانــه ي مـاه و پلنـگ نيست
اظــهار عشـق بـر غــربا ننگ گشته است
ديـدي در آن حـوالــي اگـر دست و پـا زنان
قلبي ز نصف وا شده خـونرنگ گشته است
حتما ً منـم ، پرنده ي هجــران كشيــده ات
بـاري دلـم بـراي حــرم تنـگ گشتـــه است