شاهبازم که دگر قوت پروازش نیست آن هزارم که دگر قدرت آوازش نیست تیغ بودم که ز زنگار جهان پوسیدم جای می رقص کنان زهر گران نوشیدم سرخی ِ روی من از اشک پر از خون باشد خون بکتاش و دل خسته ی ِ مجنون باشد کیست تا سلسله ی ِ غم ز دلم بگشاید بازوی حیدری و تیغ دو سر می باید گرگ دشتم که ز چنگال و ز دندان عاریست قسمت آخر دوران حیاتم خواریست ( مرحوم عبدالحسین دانشی)