باسمه تعالی
رباعیاتی در جلسه تودیع خودم در سفارت
با لطفِ خدا خادمِ یاران بودم در غربتِ خود به یادِ ایران بودم
آن عمر گذشت و لحظه یِ رفتن شد در فرصتِ اندکی، چو مهمان بودم
++++
ایّامِ خوشی بود که با هم بودیم در پیچ و خمِ کار، همه فرسودیم
صد شکر که در روزِ وداعِ یاران در حالِ جدایی، زِ همه خشنودیم
++++
بشنو زِ من ای دوست، پیامی والا یک نکته یِ نغز، یک کلامِ شیوا:
در هر سفرِ کاریِ دور از کشور مانندِ مسافریم در دارِ فنا
++++
همکارِ موقّتیم و باید برگشت در موطنِ اصلی، چه بُوَد حاصلِ گشت؟
خوشحال، هر آن که او در کارش تکلیف، عمل کرد و زِ پُل هم بگذشت
++++
آری! من و تو مسافرِ دنیاییم تنها برویم، گر چه با «تن»هاییم
سی مرغ به سویِ قلّه یِ قاف رویم معلوم شود که عاقبت هم «ما»ییم
++++
دنیا چه بُوَد؟ معرکه و میدان است میدانِ بزرگِ بازیِ رندان است
در بازیِ دنیا، همگی مشغول اند بازی گر و بازی خورِ آن، انسان است
++++
یک دسته حریص اند و به جِد، بازی گر یک دسته کناری اند و از بازی، دَر
افراط از آن دسته و تفریط از این! هر دو به تباهی اند و در چاهِ خطر
++++
یک جمعِ دگر، بازیِ خود را دارند مشغول به بازی اند و با دلدارند
معیار چه هست؟ نامه یِ آن دلدار تا عاقبتِ بازیِ خود، بیدارند
++++
ما یارِ هم ایم در دیارِ غربت همراهِ هم ایم و از تبارِ غربت
ما و منی و توای، همه بر باد است با هم سپریم روزگارِ غربت
++++
من خاکِ رهِ جمله رفیقانم و بس من در گذرِ حادثه، مهمانم و بس
در طیِّ طریق و آزمونی تازه محتاجِ دعایِ دوستانم و بس
++++
تا چشم نهیم عمرمان سر آید در خاطره ها، چه یادها بر آید
ما منتظرانِ خانه زادِ مهریم تا منتظَرِ کوچه از این در، آید
++++
مهدی! تو بیا! منتظرانیم همه مولایِ زمان! زخمه به جانیم همه
زین غفلتِ ما تو پرده بردار و بیا چشمیم به در، ما نگرانیم همه
محمدعلی برزنونی، سارایوو، چهارشنبه 14 خرداد 93