از روز رفتنت به سفر ، گریه می کنم شب تا سپیدی سحر ، گریه می کنم کنج مزار اینهمه آدم نشسته ام تنها برای یک دو نفر ، گریه می کنم خطت مثال قلب من ،تنها ، شکسته بود حق را بده به من تو، اگر گریه میکنم در زیر پای رهگذر آرام خفته ای بنشسته ام میان گذر ، گریه می کنم چشمان من زهجر رویت بی رمق شده فهمیده ای خودت چه قَدَر گریه می کنم؟