مثنوی میلاد فاطمه
اشرفِ عالم، رسولِ عدل و داد نسخه یِ جاوید در عالم نهاد
نسخه یِ قرآن، کتابِ آخرین اهلِ بیتِ پاک و مولاهایِ دین
چون که: «إنّی تارکٌ فیکُم» بگفت ثقلِ أعظم، ثقلِ أکبر هر دو جفت
هر که غیرِ این دو، راهی برگزید بی گمان، راهی نه، چاهی برگزید
او بُوَد سرِّ نهان چون رازِ قدر قدرِ او پنهان و پنهان ست قبر
سرِّ مستودَع بُوَد از ذوالجلال درکِ آن آسان نباشد، بل محال
کفشِ چوبینی که بر این پایِ ماست بی گمان این راه پیمودن خطاست
خلق را یارایِ ادراکش کجاست او کنیزِ ویژه یِ ذاتِ خداست
رازِ پنهانِ خدایِ سرمد است سرِّ غامض، سَر به مُهرِ أوحد است
زندگی، کوتاه و سرشار از حِکَم مجمع الاسرارِ عالم، سرِّ غم
او بُوَد تکمیلِ إنباءِ نبی او بُوَد پی ریزِ مولا و ولی
او بُوَد «أُمّ أبیها»یِ پدر مادرِ پاکِ امامانِ بشر
پیش از خلقِ بشر در انجمن خلقِ نوری یافته این پنج تن
محورِ هستی ببین با فاطمه سرِّ «لَولاکَ» و «لَولا فاطمه»
چون درختِ پاک این عالم نهاد اصلِ آن را در نبی سامان بداد
فرع و شاخِ آن بُوَد ذاتِ وصی افتخارِ هر نبیّ و هر ولی
فاطمه، بارورسازِ آن درخت عاملِ تلقیح و چون جانِ درخت
فاطمه از نسلِ نورِ اعظم است آفرینش، جمله مستِ خاتم است
عقلِ ما از درکِ کُنهش ناتوان عجزِ عقلِ عالم و آدم بخوان
جسمِ او از تیره یِ هاشم بُوَد از قریش است و گلِ خاتِم بُوَد
«بِضعَهٌ مِنّی» بخواندش آن رسول پاره یِ قلبِ نبی شد آن بتول
چون به معراج، آن رسولِ حق رسید این بشارت از خدا را او شنید
هدیه یِ معراجِ او، آن دختر است فاطمه أمُّ الائمّه، کوثر است
این بشارت، چون در این معراج بود خود زِ اعجازش نشانی می نمود
گر نبودی این بشارت بس شگُفت هان چرا در لیله یِ معراج گفت!؟
این نویدی بود بهرِ مؤمنان که در این شب، شد کرامت بر جهان
نامِ او شد فاطمه در این نوید معنیِ آن در بیانِ حق رسید
فاطمه یعنی که دور از آتش است او و اصحابش، و ذریّه که هست
++++
چون پیمبر همرهِ برخی کبار در مکانی بود دور از هر غبار
جبرئیل آمد به نزدش بر سلام گفت: یزدان می رساند این پیام:
اعتَزِل عَن زَوجَتِکَ أَربَعین از خدیجه مدّتی دوری گزین
جبرئیل آمد به وجهی بس عظیم مثلِ ابلاغش زِ قرآنِ کریم
«یَأمُرُکَ» امر و فرمانی ضرور بینِ این دو عاشق و معشوقِ نور
امر و فرمان آمد از ربِّ ودود این جدایی خود ثقیل و سخت بود
از همان دم، انقطاع آمد پدید بر خدیجه بی قراری شد شدید
آخر الایّام بر عمّار گفت با خدیجه بخشی از اسرار گفت
امر و فرمانِ خدایی بود و بس بگذرد این هجر و در وصلیم، پس
خیر بود آن چه ازین دوری رسید خواهم آمد در زمانی نوپدید
روزها خود روزه بود و شب، نماز اربعین بود و مهیّا گشته راز
نکته این جا بود، در آن روزگار این چرا الزام شد از کردگار!؟
انعزالش در کجا بود؟ این بدان رمزِ آن را در پیامِ او بخوان
منزلش در اربعینِ انعزال بود بیتِ فاطمه، مامِ کمال
این چه اسراری در آن بنهفته بود من نمی دانم، ولی حق گفته بود
چون که میقاتش به پایانش رسید جبرئیل آمد فرود و نور دید
گفت: ذاتِ حق سلامت می دهد بهرِ این چلّه، هَدِیَّت می دهد
گفت: آن تحفه چه باشد ای امین؟ گفت: آگاهی ندارم من یقین
تا که میکائیل از بالا رسید تحفه اش ظرفی ست، کَس آن را ندید
این چه تُحفت بود غایب از امین تحفه ای سرشار از رازی گزین
او امینِ بس خبرهایِ بزرگ این چه غیبی هست پوشیده، سترگ!
بضعه یِ لحمش، صمیمِ قلبِ او پاره یِ او، تحفه ای از نزدِ «هو»
هدیه یِ او، هدیه یِ ربِّ ودود بخششِ او برترین إعطا که بود
جبرئیل آمد، امینِ وحی بود آن یکی میکال، رزقی می فزود
دو مَلِک آمد به نزدِ آن رسول این چه رازی بود پنهان از عقول
سرِّ مستودَع در این جا شد نهان رازِ آن را از همین احوال، خوان
چون طبق بگشود، خرما و عنب گفت: افطارت در این تحفه، طلب
کرد افطار و پس از آن، آب خورد غمزه هایش از مَلَک ها دل بِبُرد
چون رسول، آبی برایِ دست جُست جبرئیل آورد و میکالش بشُست
پس سرافیلش دو دستان پاک کرد ظرفِ باقی، سهمِ آن افلاک کرد
این چه افطاری ست معجونِ بهشت بر پیمبر او چه سرّی می نوشت!؟
خادمش جبریل و میکال و دگر این چه سرّی بود و رازی مستمَر
گفت پیغمبر: علی! در را ببند این غذا بر غیرِ من، در قید و بند
پس غذا مخصوصِ آن پیغمبر است مائده، سرمنشأِ آن کوثر است
یا که خرما و عنب بوده ست آن یا که سیبِ آن درخت است از جنان
هر سه میوه، حاصلِ طوبی بُوَد این درختِ ناب در عقبی بُوَد
خورد پیغمبر ازین محصولِ ناب خواست تا خوانَد نمازش با شتاب
جبرئیل از این نمازش منع کرد: رو به سویِ خانه کُن ای شیر مرد!
آن خدیجه در سرا در انتظار رو به سویِ او نما ای شه سوار!
امرِ فوری بود و او آن را شنید رو به سویِ خانه آورد و دوید
در همان شب، نورِ زهرا شد پدید مثلِ او را در دو عالم کَس ندید
++++
فاطمه، طوبایِ اهلِ این زمین بود محبوبِ پیمبر این چنین
بوسه می دادش مکرّر دخترش آن یکی شد معترض بر بوسه اش
گفت پیغمبر که: او طوبی بُوَد بویِ طوبی، سینه یِ زهرا بُوَد
هر زمان مشتاقِ بویِ جنّت است بویِ آن، از فاطمه آید به دست
ما همه چون بندگانِ کویِ او لطفِ او بر جمله دارد آبرو
روزِ محشر چون بیاید فاطمه جملگی آییم ما بی واهمه
پس بُوَد فریادِ ما جمله همه فاطمه یا فاطمه یا فاطمه!
محمدعلی برزنونی، سارایوو، چهارشنبه 11 اردیبهشت 92 مطابق با 20 جمادی الثانی 1434 زادروز ولادت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها