bg
شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/05/20
21

۱. شَب پَره لَب زده بر لعلِ شب و
   شب از این عشق کمی تَب دارد
   ماه پنهان شده در پرده و ابر؛
   بی صدا در دلِ خود می بارد
********
۲. شَب پَره لَب زده بر لعلِ شب و
   شب از این عشق کمی تَب دارد
   آسمان خون به جگر گشته و ماه
   بی صدا در دلِ خود می بارد
از عشق گفتی و منم می بوسم آن گلویِ تو
به دلبری تو شهره ای و دل اسیرِ کویِ تو
چو غنچه بسته مانده اَم به نیتِ وضویِ تو
فرو نشان کمی عطش، تو آب و من سَبویِ تو
شیما رحمانی
تو
1404/05/13
35

۱. با تو، من سبزترین دهکده یِ چالوسَم
   بی تو اما، خزه ای در کفِ اقیانوسَم
   کامِ دل گَر که روا شد، زِ تو جان می گیرم
   و اگر دل ندهی، زرد شَوَم، می پوسَم
********
۲. با تو، من سبزترین دهکده یِ چالوسَم
    بی تو اما، خزه ای در کفِ اقیانوسَم
    من به چشمانِ پُر از مستیِ تو، مانوسَم
    و همان دلشده از دوره یِ دقیانوسَم
    لبِ هر کَس که بَرَد نامِ تو را، می بوسَم
    کامِ دل گَر که روا شد، زِ تو جان می گیرم
    وای اگر دل ندهی! زرد شَوَم، می پوسَم

شیما رحمانی
تو
1404/05/12
38

۱. نگاهَت، جادویِ ققنوس
و من، مَفتونَت اِی ساحِر
نیابَم هم‌،کسی جُز تو
به دلداری، چنین ماهِر
********
۲. نگاهَت، جادویِ ققنوس
و من، دربندَت اِی ساحِر
طریقِ دلبری جُز تو
نشایَد هر که را، ماهِر
شیما رحمانی
بابا
1404/05/12
39

وقتی که دلتنگ میشم؛
این مزارِت مرهَمِ
حال و روزِ من همینِ
حال و روزَم درهَمِ
آخه دنیایِ من این جاست؛
هم خونَه م،
هم شَهرَمِ
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/29
19

طالع دیدار تو افتاد به فال شبِ من
ماه شدی در دل تاریک خیال شبِ من

مطلعت بود چراغی به سر راه سحر
گم شد از خرقه ی من درد و وبال شبِ من

در تب خواب تو افتاده زبان دل من
اشک تو سرمه چو مهتاب به حال شب من

از نفس های خوشت شعله بیانداخت نفس‌های دلم
نغمه ی کوک دلت برده زوال شبِ من

بال دعای شب من با تو شکفت از دل جان
یاد دلآرام تو شد قرعه و فال شب من
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/29
7

نغمه‌ای از شوق او در تار جان افتاده است
هر دلم با آتش چشمش زبان افتاده است

در عبور بادها، نامش طنین انداز شد
ابرها از راز او بر آسمان افتاده است

سایه‌اش بر بام شب، آیینه‌گون روشن شود
ماه دل با نور او در کهکشان افتاده است

در گریز از کوچه‌های بی‌نشانی‌های شب
شعر من در پای شیوا بی گمان افتاده است

گام‌هایم را به سمت خاطراتش برده‌ام
ردپایش در دل من جاودان افتاده است

می‌تراود از نگاهش صد حکایت، بی‌صدا
لحظه‌ها با مهر او در داستان افتاده است
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/29
15

از نگاهش رد خورشیدم به شب افتاده است
در دل من شعله‌ای از مهر، تب افتاده است

شاخه‌های آرزو در باغ چشمش تازه‌اند
هر دعا با نام تو بی‌جست‌وجو، افتاده است

سایه‌اش را بر درختی کاشتم در کوچه‌ام
هر نسیمی از دلش بر برگ‌ها افتاده است

با غزل‌های شکسته راهی‌ام سوی سکوت
عشق او در شوره‌زارم آب هم افتاده است

اشک من چون رود جاری در خموشی‌های شب
نام او هم بی‌صدا بر سنگ‌ها افتاده است

این دل عاشق هنوز از ردّ پایش زنده است
دفتری از او به جام جان ما افتاده است
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/29
11

شانه‌هایت مژده‌ی آرامش شب‌های سرد
شعر می‌روید در آغوشت، چو باران در نبرد

رشت در جان واژه‌ها افتاده با رنگ غزل
رودسر در بیت‌ها پیچیده چون رؤیای فرد

بر بلندی‌های نامت، شعر مأوایی گرفت
مثل مه در صبح باغی، در تمنای نورد

دل به راه واژه‌ها دادم، که از لطف تو باز
بر لبم گل کرد نغمه، خوش‌تر از گل های زرد

قلب شاعر گم شد از عطر تو در الحان شعر
تا ابد سر می نهد بر شانه‌ات، چو ن تخته نرد
مریم زنگنه
شاعر مست
1404/04/26
16

 وداع

 

قول بده که توی هیچ عشقی دیگه

نقش قربانی و بازی نکنی

 

هیشکی و مثل من اینجوری به زور

واسه ی وداع راضی نکنی

 

ادای بی گناها رو در نیار

فاز آدمای خوب و ورندار

 

خودتو نزن به اون راه دیگه

که نگاهت واقعیت و میگه

 

آدما از جنس شیشه ان نکن

آدما وابسته میشن نکن

 

قول بده که توی هیچ عشقی دیگه

نقش قربانی و بازی نکنی

 

هیشکی و مثل من اینجوری به زور

واسه وداع راضی نکنی

مریم زنگنه
1404/04/25
21

مرا به بند میان دو بازویت بکشان

که نیست غیر لبانت در این جهان خبری

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/21
17

غزل شب
شب رسید از عمق رؤیا، خسته از خواب جهان
با عبایی از سکوت و پرده‌ی راز نهان

برکه در آیینه‌ی تاریک، طرحی می‌کشد
ماهِ تنها، گم‌شده در قاب اشک و دودمان

شاخه‌ها هم زمزمه‌، پیچیده در بوی گلاب
باد می‌رقصد به دور پنجره، بی‌هم‌زبان

در دل شب، هر ستاره‌ زخم‌هایی بنهفته‌ دارد
می‌تپد در گنبد شب، قلب‌های بی‌امان

من در این ظلمت، درنگی از "خود"م گم کرده‌ام
ای شبِ مه‌پوشیده، آیا پاسخی داری بدان؟
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/21
18

رد پای اشک
ای امیدی در دلِ شب، سایه‌ای بر روزگار
باز می‌آید صدایی، خسته از یاد بهار

در خیابان‌های تاریک، ردِّ پایِ اشکِ ما
می‌رود با بادِ شبگیر، تا دلِ شب بی‌قرار

باده‌ی خاموش در دست، بوسه‌ای در یادها
می‌تراود نغمه‌ای هم از غروبی دل فگار

باز باران می‌چکد آرام، بی‌تاب از فراق
چون شبی در اشک دوری، گم شده در انتظار

ای چراغِ شامِ غربت، ای دل لبریزِ درد
از نگاهت سایه‌ای مانده به دل، بی‌اختیار
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/11
7

دیدم به سحر باده‌فشان، چشم ترش
می‌سوخت جهان از شررِ اشک ترش

در جلوه‌گهِ عشق، ندیدم اثری
جز آهِ دل خسته زِ تفسیرِ سِرش

مستان همه در سینه‌زنی مات شدند
چون نام تو آمد به لبِ بام و درش

یک قطره زِ دریا نچشیده‌ست هنوز
آن‌کس که نخواند از دلِ آیینه‌برش

گر طالب آنی که نهد دل به فنا
بنشین به کنارم، بنگر در سحرش
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/08
3

چشم در چشم تو افتاد دلم، شور گرفت
لحظه‌ی دیدن تو، عمر مرا نور گرفت

باد پیچید به گیسوی تو، آوازش را
موجی از نغمه و نازت، پر از شور گرفت

دل بریدی و نپرسیدی از این سینهٔ تنگ
که چه آتشکده ای در دل رنجور گرفت

ماه از چهرهٔ شب رفت، تو بودی باقی
این غزل با نفس نام تو، منشور گرفت

باز درسایهٔ لبخند تو بر بخت خزان
هر که دل داد به عشقت، شرف از دور گرفت
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/04
19

هنگام سفر، نغمه‌ی او خاموش است
در باد غروب، خاطره‌ در جوش است
با موج خزان، پر به افق می‌ساید
در قلب بهار، حسرتش پرجوش است
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/04
10

از باد سیاه، عشق تو پژمرده مباد،
از بخت بدت، شاخه‌ای آزرده مباد.
هر برگ امیدت به بهاری برسد،
دیگر ز خزان، دلا تو افسرده مباد.🌹
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/04
6

در چهره‌ی غم نقاب شادی دارم،
در زخم زمان، گلاب شادی دارم.
چون اشک روان میان خنده جاری‌ست،
بر خنده‌ی غم، حساب شادی دارم. 🌹
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/04
12

در دیده‌ی ما جهانی از نور شکفت
اسرار خدا به موج اندیشه نهفت
هر ذره ز چشمه‌ی وجودش جوشید
شب تا سحر از غصه آن یار نخفت🌹
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/04
10

بی‌تاب توام، دل به خروش آمده است
چون موج به ساحل به خروش آمده است
از هجر تو این سینه پر از آتش وغم
خاموشی جانم به خروش آمده است🌹