bg
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/09/25
13

نام تو
باران
نه باران معمولی
که از سقف کلمات فرو می‌ریزد
و هر حرف
به سنگی بدل می‌شود
که پنجره را می‌شکند.

نام تو

پرده‌ها را کنار نمی‌زند
بلکه
پرده‌ها را می‌بلعد
و تاریکی
از درون خودش
چهرهٔ تو را بیرون می‌کشد.

نام تو

درختی‌ست
بی‌خاک
بی‌ریشه
که برگ‌هایش
به جای سبز شدن
خنده‌های تو را
از دور
پخش می‌کنند.

نام تو

خطی‌ست
که از کاغذ بیرون می‌دود
و روی دیوار
ادامه پیدا می‌کند
تا سقف
تا هوا
تا هیچ‌جا.

نام تو

افسانه نیست
اما هر بار که می‌خواهم بنویسم
کلمات
از دستم فرار می‌کنند
و به سمت پنجره
می‌روند
تا در باد
نامت را دوباره
صدا بزنند.
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/09/25
10

نورِ عشق از پرده‌ها بگشوده آن گنجینه را
می‌زند بر جان من آن تابش سیمینه را

چون صبا آرام بر جان و دلم آرام‌بخش
باز کن دروازه را، روشن نما آیینه را

هر نفس با یاد تو آتش فتاده بر دلم
می‌برد از یاد من آن مستی دیرینه را

چون نگاهت می‌رسد، خورشید در دل می‌دمد
می‌گشاید در دل شب راز را پیشینه را

بوسهٔ شیرین تو چون شهد بر جانم چکد
می‌فشاند بر دلم آن لذت بی‌کینه را

هر غزل با نام تو آغاز گیرد در سکوت
می‌نوازد نغمه‌ها آن ساز خوش‌آوینه را

چون به آغوشت رسم، دنیا فراموشم شود
می‌برد از خویشتن آن بیدل دیرینه را

هر شب از مهتاب باران محبت می‌رسد
می‌ خورد خون دلم آه درون سینه را

چون به محراب دعا یادت بیاید ناگهان
می‌برد از خویشتن آن ذکر آن آدینه را

عاشقم بر خندهٔ تو، بر نگاه روشنت
می‌برد تا بیکران نور دل بی کینه را
دانیال صفی پور
1404/09/21
11

ای   طلوع   عمیق   چَشمانت
در   جهان   کیمیاترین   گوهر
افتخار    بهشت    این    بوده
هست در زیر  پای   تو،   مادر 💛
شیما رحمانی
تو
1404/09/07
12

یک لحظه اِشارتَت مرا کافی بود
تا دفترِ شعرم زِ تو لبریز شود
لبخند زدی و اِی وایِ دلَم
من،
بوسه،
لبَت،
....
چگونه پرهیز شود؟!
✍ شیما رحمانی
۲۰/اردیبهشت/۱۴۰۴
شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/09/01
20

اگر صبور بوده اَم به گاه ، گاهِ رفتنَت
بدان عبور کرده اَم زِ بودنَت، زِ هستَنَت
دلِ من، آشیانه یِ پرنده هایِ فصل نیست
برو، نیا، که بعد از این، دلَم رضا به وصل نیست
✍ شیما رحمانی
۲۶/ اردیبهشت/ ۱۴۰۴
شیما رحمانی
کاش
1404/08/27
22

باران بهانه است،
ما می شود این تفرق؛
زِ تصدقِ چتر
✍ شیما رحمانی
۲۷/آبان/۱۴۰۴
شیما رحمانی
تو
1404/08/25
17

به نرگسِ تابنده اَش؛
گریزان شد،
همین که شب؛
رخِ سیمگونِ دلبر دید
✍ شیما رحمانی
۲۵/آبان/۱۴۰۴
شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/08/25
10

او که از عشق سَر دَر نمی آورد
همه احساسِ من به یغما برد
✍ شیما رحمانی
۱۷/امرداد/۱۴۰۲
شیما رحمانی
بابا
1404/08/24
23

حتم دارم؛ در آن دور
بی خبر بود فضا با تَنِ نور
و چو خورشید درخشید به مِهر
خنده ای کرد؛ سپهر
✍ شیما رحمانی
۲۴/آبان/۱۴۰۴

شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/08/23
25

صبح شد
گونه یِ من تَب دارد
آه

یادم آمد دَمِ صبح
خوابِ بوسه زِ لَبَت؛
ملتهب کرد تمامِ بَدَنَم.
✍شیما رحمانی
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
شیما رحمانی
کوچه در سوگ
1404/08/18
28

عبور کرده از نگاهِ منقلبَم؛
هجومِ خسته یِ اشک و
نِشَسته بر دیده
و در کشاکشِ این روزگارِ شریر
دلَم چو میوه یِ کالی؛
که عابری چیده!
✍شیما رحمانی(۱۸ آبان ۱۴۰۴)
شیما رحمانی
تو
1404/08/17
24

داده اَم دل را به دستَت؛
دشنه اَت پنهان نما
بی مروت؛
مفت نَبوَد،
قیمتِ دل؛
جانِ ما
✍ شیما رحمانی
۱۷ آبان ۱۴۰۴
شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/08/15
24

با نگاهَش شانه زد؛ مویِ غزل هایِ مَرا
لعنتی آمد که شورِ شعر؛ چشمَم تَر کند
✍ ۲۲ تیرماه ۱۴۰۲
شیما رحمانی
تو
1404/08/15
51

باز شب شد یادِ تو، من را صدا زد نازنین
باز آوایِ سکوت دَر زد به گوشم، پُر طنین
غم اگر چه تلخ اما؛ از تو باشد دلنشین
جانِ دل قدری بمان و در بَرِ این دل، نِشین

شیما رحمانی
کوچه در سوگ
1404/08/13
12

فصلِ بی واژه سرودن؛
فصلِ سردِ زندگی بود
آرزویِ با تو بودن؛
آخرش بیهودگی بود(سَر به سَر بیهودگی بود)
✍ ۲۷ تیرماه ۱۴۰۲
شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/08/12
12

بعدِ او، من با خودم هم دشمنَم
بوته یِ هر عشق را؛ از بَر کَنَم
عشقِ او؛ حالِ دلم بد کرده است
روزگارم را، مردد کرده است
قابِ عکسی از پریشان حالی اَم
از جنونِ عشق؛ دیگر خالی اَم
شیما رحمانی
تو
1404/08/11
12

رو به راه شد حالِ آینه؛ وقتی تو چشمِ تُ گُل کرد
تا که باز ترانه گفتی؛ کاغذ و خودکار، هُل کرد
اما؛
این پریشونی قشنگه، پایِ شعر بی تو می لنگه
قول بده با دل بمونی؛ سینه بی تو تنگِ تنگه
شیما رحمانی
تو
1404/08/09
13

مرا به خانه اَت بِبَر، مُسَکِن است جانِ تو
چو زورَقی شکسته اَم، به گوشه یِ کَرانِ تو
نَظَر به هر طَرَف کنم، فقط بُوَد نشانِ تو
ببین زِ بخلِ ابرها، کویر گشته جانِ من
ببار بر تَنَم که من، حریصَم از لبانِ تو
*******
مرا به خانه اَت بِبَر، که مَسکَن است جانِ تو
به هر طَرَف نَظَر کنم، فقط بُوَد نشانِ تو
ببین زِ بخلِ ابرها، کویر گشته جانِ من
کنون چو زورَقی شدم، به گوشه یِ کَرانِ تو
ببار بر تَنَم که من، حریصَم از لبانِ تو
شیما رحمانی
کوچه در سوگ
1404/08/08
10

آمدی؛
جانَم به قربانَت
ولی؛
آن قدررر دیر
که؛
آرزوهایَم تماما دود شد،
نابوددد شد.
شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/08/07
19

حادثه؛
لبخندِ مغرورِ تو بود
آن که؛
جانَم را گرفت و
پَس نداد