دیدم به سحر بادهفشان، چشم ترش
میسوخت جهان از شررِ اشک ترش
در جلوهگهِ عشق، ندیدم اثری
جز آهِ دل خسته زِ تفسیرِ سِرش
مستان همه در سینهزنی مات شدند
چون نام تو آمد به لبِ بام و درش
یک قطره زِ دریا نچشیدهست هنوز
آنکس که نخواند از دلِ آیینهبرش
گر طالب آنی که نهد دل به فنا
بنشین به کنارم، بنگر در سحرش