bg
محبوبترین
  • jsjsj
پربازدیدترین ها
پربازدیدترین ها
اطلاعات کاربری پیام مفخم

تاریخ عضویت :
1392/12/05
جنسیت :
آقا
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
پیام مفخم
پیام مفخم
1402/05/07
34

چرا هیچی جز نگاهت موندنی نشد با تکرار

چرا از هوای ابری یادگاری مونده رگبار

چرا این خاطره ی خیس ، ساکت و صامت و دوره

لحظه های خوب و زنده اش کمه اما غرق نوره

مثه یک جمله درده که براش نقطه نذاشتن

تهِ تکرارِ دوباره ش گره ی بسته ی کوره

 

می خوام از این همه کابوس  بپرم  رو به حقیقت

ببینم چیزی هنوز هست که با قلبم جفت و جوره ؟

دوستی و راه امیدی  برا فرداهاش نوشتس؟

که  قرار سر سری نیست از رو عشقه نه با زوره !

پیام مفخم
1402/05/07
25

لگد بزن  لگد بزن به زیر بخت بد بزن

رها از این سیاهیا   به کینه و حسد بزن

بخون بخون که بشنوم کنارمی و  زنده ای

برای مرگ گریه ها   تو یک نقاب خنده ای

منم منم  که بی کسی اسارتی است به گردنم

تویی که می زنی به شب  تابش  ماه شو بر تنم

دیدنی ام خواستنی ام اگرچه که شکسته ام

با همه اوج درد و غم راهو به ضجه بسته ام

لگد بزن  لگد بزن به زیر بخت بد بزن

رها از این سیاهیا   به کینه و حسد بزن

پیام مفخم
1401/06/25
52

ترس ترس ترسِ از قدرتِ مرگ
تند وسرد و بی خبر مثه یه رگبار تگرگ
به تو نزدیک تر از نبض وتپش های یه رگ
ساده تکراریه عین مرگ و ریزش های برگ

وقت رفتن کی می دونه که چه روزیه عزیز
بذار امروز با توباشم آخرین جام و بریز

دوره از خاطره و حافظه ی زندگیا
تلخه وقتی میرسه یه روز عادی ، بی صدا
می شکنه قلب و به زیرمی کشه هر چی عاطفه اس
میگیره گلوت و با بغضی فشرده تو نفس

وقت رفتن کی می دونه که چه روزیه عزیز
بذار امروز با توباشم آخرین جام و بریز


پیام عبداللهی.شهریور ۱۴۰۱
پیام مفخم
1401/06/25
46

عصر یک جمعه‌ ی تلخ. توی یک کنجِ خرابِ کوچه ای پاییزی
غمِ تکرارِ شکست مثه یک وسوسه یِ لبریزی
دستمو کشید به این دامِ بلا
توو سرابِ لحظه ها شدم رها
رعشه ای بر بدن و از هوسم
لرزه زد ثانیه ای در نفسم
توو هجومِ بی امانِ صحنه ها ،گم شدم از خود وپیدا نشدم
خسته از خودم درونِ بی کسی ، دیوِ زشتیم که زیبا نشدم
مونده توو سکوتِ بی رحمِ نگاه
زیرِ رگبارِ سوالِ گاه به گاه
که چی بود آخر این لغزشِ تن
که کدوم خاطره شد پاسخ این پرسشِ من
ته دنیای سیاهی پیِ یک نورِ سپید
ذهنم اون تناقضِ تلخُ شنید
خنده زد به بخت و انتخابِ من
کاغذ و منطقُ و قانونُ و درید

پیام عبداللهی -شهریور ۱۴۰۱
پیام مفخم
1401/06/08
47

آدم
روزِ زمین روزِ زمان روزِ جنونِ یک حسد
در عقده های خفته ای پیدایشِ جرم و جسد
روزِ فرودِ آتشِ شهوت به دامانِ بشر
حبسِ نفس هایِ هوس از جنسِ تاریکی و شر
بهتِ حیات از بد شدن تنها شدن مرتد شدن
در راه خواهش های تن از هر حریمی رد شدن
آوارگی،حسرت کِشی در جنگ ناحق با شعور
پایان یک احساسِ کور. هابیل شد تقدیمِ گور
فرزندِ آدم رو زمین جسمِ برادر رو درید
عصیان گری یاغی گری در نسلِ انسان شُد پدید
انسانِ پاکِ بی بدیل دیوانه شد از جا جهید
قاموسِ آدم تیره شد نادیده هایش دیده شد
بر جسمِ قابیلِ زمان ننگِ بزرگی چیره شد
ما وارثان آدمیم از جنسِ خاکیم و دمیم
شعرِ شعوریم یا که شور یک انتخابِ مبهمیم
پیام عبداللهی اول شهریور ۱۴۰۱
پیام مفخم
1392/12/17
330

دست در باد سفند به پیش سوی روشنی 

در به غم ها تو ببند امید کز نو سرزنی

روز بد سر بشود شبانه ات سحر شود

صد یکی قاصدک سپید را نظر کنی