در وادی حضور تو سر ها بریده اند
از قطره قطره خون تو عشق آفریده اند
ای آشنا ی دشت پر از لاله های سرخ
این لاله ها ز جور جهالت خمیده اند
اینجا سخن ز تشنگی و جرعه آب نیست
تیغ جفا به روی حقیقت کشیده اند
خورشید را نه به شب، بلکه وقت ظهر
از آسمان ، به دست فرومایه چیده اند
من با کدام واژه ز نور تو دم زنم؟
وقتی که کائنات، تو را بر گزیده اند.
اماچه باک...چون که ز عطر شهادتت
جانی دو باره بر بدن دین دمیده اند
آزادگی دوباره ز خون تو جان گرفت
نا مردمان به وادی ظلمت خزیده اند
این خط سرخ تا به ابد بوسه می زند
بر عاشقان که قصه ی حسنت شنیده اند.