bg
اطلاعات کاربری حامد برزگر

تاریخ عضویت :
1392/05/16
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
حامد برزگر
حامد برزگر
1392/11/05
350

شرم می کنم از تعریقت و تفتیده میشود این ذهن به دام افتاده از بس تو عجیبی ای ناصبورِ بی هوش من ای غره به فریبکاری های لذت بار بزرگ شوکوچک من دست بکش از این جدل بی ثمر که خواهی باخت و بی اثر در توهم زندگی ، یک یاقی خواهی زیست و نکوب بر طبل هراس چون استخوان ، در زخم باقی بمان خوبِ من نمی خوانم دگر تمثیل بی هنجاری را بیا از اصلاح بگذریم و متحول شویم بی ترسِ از وحوش گرنه درهم خواهیم ریخت ونترس از شرم زمانی که شرمگین میشوی یعنی هنوز انسانی نترسان مرا منی در کویر زیسته ام ، در فدشک نترسان مرا از انکار من کریه ترین چهره فقر را دیده ام وقتی خدا هم پا به پای من می گریست در این بازی خود آچمزی چاره چیست وقتی بیچارگی چاه بی تَهی است که سال ها فرو میروی در آن و همچنان زنده خواهی ماند که گاه مستهلک میشوی از درون و باز هم مستهجن از امید خواهی خواند حتی سه روز مانده تا پایان تاریخ رقم خواهیم زد باهم عبور از تمدن ها را در جدال نانوسنسورها و دایناسورها
حامد برزگر
1392/09/26
323

ساعت پنج عصر که می شود
بیا
بیا و آمین ات را بگو
به سنگینی سمت چپ ات
به آنکه می پاید
تو را ز پهلو
آمین بگو
ز قر برس به فرزانگی
به گی های مقیم قم آمین بگو
سرفه کن ، آمین بگو
به آنکه می دهی امن امان بده
به تنگ دهانت
به لبان من زبان بده
بخند ، سرفه کن ، آمین بگو
آنگاه که ناگهان دقیقه می ایستد
ساعت هاست که می گذرد اما
من آنم که می شوم
عاشق زیستن در ناگهانِ بی رمق
اما تو ببین دگر نفس مرا نمی کِشد
و هنوز مانده در جنون شب های شنبه ام
ببین مرا که لبالب خدعه و خنده ام
ببین مرا که آشکارا عاشق شدم
بیا و ایکس ببین
بچش ببین قلم چه مقدس ست
نامه را بخوان
ببین حق مسلم ما جبر و خفت ست
ببین دگر این گلدسته ها شفا نمی دهند
خدا هم نو شده
وعده های بنفش می دهد
بگری به بارگاهی که پرستیده شده
به آیتی که از نو تراشیده شده
به سمبل نوک تیز غرب
به رشادت این امت مخملی بخند
بگذار ببرند لذت از
خدایی که در خَم معجزه در خُم الکل ست
به صرع مسئول زایشی که خسته از ترشح ست
به نری که می رود به کما ز غم نان به گاه
به گاهی که گی میشود امام جماعتی
به همه کردنی هایی که داده شد
به حسرتی که با تو پیاده شد


 
حامد برزگر
1392/09/24
336

این روزها به هر چیزی که فکر می کنم ، گریه می کنم

پس تو هم با من گریه کن ، علی

علی گریه کن ، ببین

ببین که وارثان مذهبت حرام خور گشته اند

گریه کن علی

.

علی به نجوای شبانه با چاه آب قسم

به نخل های بریده سر قسم

علی به ذره ذره صداقتت

به شهامت و شجاعت و فصاحتت

.

علی به عطری که میزنی بر تنت قسم

به مهربانی ات قسم

ببین

ببین چگونه کرده اند دین را

ببین ، بشین و بشمار

مردم بی دین را

علی به شکوه ای که میکنم تو را قسم می دهم

علی به ذره های شن

ببین رباخوران وبا گرفته را

علی ببین دختران سرزمین باکره چه عاشقانه فاحشه اند

علی گریه کن به من

.

علی گریه کن

علی گریه کن بین کنون بدل پیدا کرده ای در زمین

پس بشین ببین که پیش پیش حقوق ملتی بیش بیش میخورند

یارانه ها که هیچ ، اختلاس میکنند و کش نمیدهند

علی گریه کن به من که ندارم شهریه ،کرایه خانه را

علی ببین به بند میکشند اندیشه را

چگونه سرکنم علی

در زمین خانه مان چاه نیست ولی

قبرمان حاضر است و بی کفن مانده ایم یا علی

.

علی به فاطمه قسم

همسرم فاطمه ، هفت سال است که رفته است

دخترم شش ساله و پنج ماهه که ندیده مادرش

چهار ساله که قهرم با خواهر و برادرم

سه سال بیکار و از جیب پدر میخورم

دو سال پی احقاق حقم باطوم میخورم

علی بگو

علی بگو چگونه بشینم و لم بدم وقتی تو ایستاده ای رو به روی ظلم

چگونه دم برنیاورم

.

علی ببین چگونه همه مان وا رفته ایم

فقط در رخت خواب هامان وارسته ایم

علی ببین هنر نزد ماست و بس

ببین که پای بست ماست هست

ز پای بست جان مملکت رفت و لاکن دل خسته است از این همه خوشی یا علی

.

علی جان ببین

عقیل ها همه تاجرند و فاجران تاج زر به سر و قاتلان تاج سر

علی جان ببین حرام کرده اند حلال خدا را

و واجبات نو ساخته اند سران ما

علی ببین ز درک و فهم و عقل معذبند

علی ببین چگونه فربه گشته اند ز پول نفت

ببین که مسافر میکشد دکترای برق

ببین بسیجی نورسیده را

.

آه علی ببین هراسان میدرند

چه آسان میکنند هراسان مادری که کودکش ز پستان گرفته است

طفلکش چاقو به دست

عربده میکشد ، مست میکند

راه راه میشود

راه میببند بر این و آن و بعد از آن

بعد از ظهر

دورهم ، تجاوز دسته جمعی میکنند

.

علی قسم تو را به دشت لاله های سرخ

و به نیک بودنت قسم

به تکه تکه های تنی که رفت زیر تانک دشمن وطن قسم

به شعر حافظ لسان الغیب

.

به قطره قطره های آب های پشت سد

به صد هزار رزمنده دلاور توی جنگ قسم

قسم به سران فتنه در حبس خانگی

قسم به نهی از منکر یواشکی

علی ببین

ببین که آسمان تیره و طپیده و نشسته بر زمین

ببین که در زمین ، سرزمین ماست بهترین

از عقب

.

علی ببین کودک معلول دست فروش دوره گرد را

علی ببین نوکران معطل واجبی خورانده را

علی ببین شکرفروش دین مدار ز مزد دین فروشی اش و دین داران ساده لوح را

علی دلت ز چه گرفته است

ببین کنون مداحان و مطربان دربارها

آه علی ببین به ذهن ما چه خورانده اند

علی جان ببین به قلب ها گلوله ها چکانده اند

علی ای حجت خدا

بگو چرا

چنین شده است ؟

.

علی به ضربه های پشت هم به سنج

به لحظه جدایی و فراغ از وطن قسم

قسم به اشک های مادران

گریه های کودکان ، ضجه های دختران بی پدر

زنان بیوه پی خطا نرفته و پیر مردان ز تبار خدایی ات

به سرو های قد خمیده و استوار تا ابد قسم

علی قسم تو را به نعره های در گلو

به بغض های در گلو گرفته و فریاد زیر لب

گلوله و فشنگ

فشفشه و گرد خاک زیر خاک رفتن و

حدیث معجزه شنیدن و

نشستن و رسیدن و ندیدن و

هزاران هزار معضل لاینحل دیگر

 

پس تو هم با من گریه کن علی

 
حامد برزگر
1392/09/17
329

 

 

نسل ما نسل آوار معصومانه کوچه هاست
 نسل بی تابی ز زخم آرواره ها
 نسل فریاد لذت حین خطر
 و گریز از تلخی ته قصه هاست
 نسلی که ایستاده ست رو به رو
و گلوله از پشت سر
 نسلی که سکوت می خورد او را
 سکوتی از جنس ترس
 نسل ما نسل نعره هنگام بستن نطفه ها ست
 شرم شادی بعد از غصه هاست
 نفس کشیدن از روزنه خیس قبر
 ختنه افکار پوچ مرده هاست
 نسل بی سبب دریده شدن در رسم گله ها
 گرگ را مهربانی کردن از بغض بره هاست
 نسل ادراک زنبور عسل
 ریاکاری در نیمه شب جمعه هاست
 نسل ما نسل تیر در پای و گریز از جبهه ها
 استخوان تنی له شده که مهمان جبعه هاست
 نسل ما نسل خون های کف ذهن ست
 نسل هیزی از پشت چاک
که چه جنایت ها ندید دیده اش

 

حامد برزگر
1392/09/14
326

چندی ست که رمق نمانده بر تن و ما هی
دعا را می خوریم
تحریم را می شویم
فتنه را می کنیم
جرائت را می دهیم
زبانت را فشنگ کن بکش ماشه را به سر
بسُر ز شرم
و نپرس چرا
می شویم ، می دهیم
می خوریم ، می دهیم
این چنین
ببین و بگو
دگر کسی چرا به ما ندایی نمی دهد
چرا ندا هم دگر به ما ...
ببین و بگو
می شناسمت تو را
حتی شعر هایت را از برم
می بوسمت محکم و
با خودم می برم
می کشم تو را
چون نقاشی
و می شوم روان به روی روان تو

حامد برزگر
1392/09/10
310

من خدائی ام که تاس می ندازه وقت خلقت شعرش به درک می رسه وقتی مخلوقشو به دَرَک می بره من خدائی ام که حض می کنه از اینکه گمراهی تو رو با خودش می بره من خیال های نیمه پخته هر روزت ام که شب ها رو بی وقفه از تو می گیره من ماجرای جتجال های بی ربط ام که مثل سگ تو رو گاز می گیره من یک نوزاد هشت روزه ام که جرمش فریاد و حکم قطعیش سنگساره من دانه های تسبیح پر رنج ام که لذتش همبستری با ماشه رگباره من لباس دریده گرگ معصوم ام که نماد لشگر گوسفندهای پرواره من کاردینالی ام که به گور خودش می خنده و بی ادعا روی ملتش می باره من هیچ ام که ترس گرفته تمام هستیش رو
حامد برزگر
1392/06/21
297

برخاستم از خواب

چند روزی ست جور دیگر می بینم

رفتم از فقیهی پرسیدم

نان دین ات را چند ؟

از گدای کوری پرسیدم

کی پی فانوس می گشت

لاک پشتی دیدم

رو به دریا تند می رفت

دختری را دیدم

با علف کند بازی می کرد

و چقدر غمگین بود

ماده روباهی دیدم

شیر به نوزاد انسان می داد

و انسانی دیدم

روبهی را پوست می کند

کودکی دیدم در کورِدهات

سخت پی تحصیل می رفت

و گریز از مدرسه را

دیدم در چشمان پسر بالای شهر

بی نمازی دیدم

سجده در پی خلق داشت

زاهدی دیدم

که ز غرور چشم ز آسمان بر نداشت !

رفتم

جاده ای دیدم

بی سر و ته

نامش دنیا بود

پر سنگلاخ گناه

پر از چاله شرم

بین هر خط کشی اش

وسوسه شهوت بود

و اگر ایست داشت

باعث اش  ، حد و تعزیر بود

حامد برزگر
1392/05/22
289

روی میزِ باریکی
طولِ دنیا
به عرض میرساند آلت فعل را
و ترازو بر دست
میکند غربال ، راهیان آخرت را
و آسی که رو در رو
رو میکند روبهی رمال 
در ششمین روز خلقت
پرگاریست که میکشد دایره خودی ها را
تنگ ، تنگ تر از شرمگاه نابالغی
و از پشت صورتک پیداست هنوز
جنجال خفتگان بی تناسب
و نسبتی نیست ، ایشان را با ورجاوند بودن
بی هنایا ست چه
پس میشود دلهایشان تنگ
که نیست دگر کیسه توتون و بطری ها در دست

حامد برزگر
1392/05/16
394

کتابت را برمی دارم

از کتابخانه پوسیده اجدادی

خط به خط

سرکش به سرکش

مروری واژه به واژه می کنم

فهرست الفبا را

می گردم به دنبال نامِ کهنه از یاد رفته

عذابم میدهد اما

ازدیاد نام های تکراری

خط کشی بر روی میز ، جامانده ست انگار

خط کشی چوبی

می شود معیار

می سنجم عمق نیم سانتی را

و خیس میشود زورق غربالِ اندیشه

می بینم واژه بعد " الف " ، " ب " مثل بیداریست

بیرون مانده از خط کش و خط می خورد بر آن

" پ " همچو پیروزی پیداست سر سوزنی از آن

گویی در نوردیده ست تابوها را

تک و تنها

پس تمام " ت " ها را می سپارم به تیغ

به بهاره گفتم : با " ث " جمله ای ساز کن

گفت : جمله کار من نیست

من قاب عکس می سازم پر از جنگل جسم

اما جای " جیم " اینجا نیست

همچون جنگ و جادو

پشت گوش تاریخ ست

راستی ، چرا " چ " هنوز دم اش پیداست ؟

و چه رازی ست با او

هرچند بر نوک پیکان کمان آرش دنباله ای چرمین بود

من حواسم هست چمران را

من حواسم هست که " ح " را دور نیاندازم بی خود

لازم اش دارم آخر

برای اول اسمم

تا به خود آیم با واوی محصور میان " خ " و " دال "

چندیست میشنوم که " ذال " به ذلالت افتاده ست

آن زمان که لذت را ترک گفت و جدا کرد

دال ز ذال راهش را

من هم دیدم که خصوط دفترت " ر " را می فهمند

زائد اگر باشد " ز " نقطه اش را می بلعد

ژاله این را می گفت

وقتی که دید

پیرمرد نابینا جامه ژنده می پوشد

" سین " دید سایه شمع پیداست از صد فرسخی اینجا

و چه تاریک ست و خمود

تا که " شین " شعرم به آن نور می بخشد

صد هزار واژه مشکوک الف تا " صاد "

اضلاع زمین را می سازد

" ضاد " به " طا " غبطه همی میخورد

که چرا طا ، توطئه تسخیر زمان را می بازد

" ظا " به قبایش برخورد

بر تاخت شبی

بر آن نقطه که بر سرش میگزارند

" عین " همچو قابله ای نابالغ

پی کشف عورت هستی بود

غافل از آن که

" غین " به قیاس کهنه کهکشان ها دست برده ست

فخر فخار فقیه فتنه اش را می پوشاند

فرصتِ فکرِ فریب ، فاجعه به حلق اش می نوشاند

این همه " ف " که ردیف می شود بعد از حرض و غضب

پی اطوار ملوکانه ارباب می گشت

تا که " قاف " آن قائل به قائله قدرت نامحدودش

پر بگیرد برود تا که ببینند همه

" کاف " به کردارشان چگونه می خندید

به کریه منظر بی سامانی که به یک عشوه کور

سر گله معصوم به گرگ گر قافله " گاف " می داد

لاف لیاقت بر لعبت لجبازش می بست

" لام " به حرف آمد

در جرئت " میم "

" نون " به دنبال میخانه میمنت میم می گشت

واعظ محبوبه " واو "

گفت : لعنت به آن معجزه مسرورِ به مکر

که نان را ز سفره برید

" ه " به همیشه دلخوش بود

به هما

به حور

به الفاظ " ی " که از آسمان می بارید

به همان حس قشنگی

که شقایق در باغچه یاسمن می کارید