bg
اطلاعات کاربری ابراهیم حاج محمدی

تاریخ عضویت :
1397/05/14
جنسیت :
آقا
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
ابراهیم حاج محمدی
ابراهیم حاج محمدی
1403/05/06
71

《حلاوت‌خانه‌ی دنیا مگس در انگبین دارد》*
سواری کی دهد بهتر《چموش اسبی که زین》دارد

مجال عمر آدم هست عشرتگاه حیرانی
زمستان و بهارش مثل قرآن مدّ و لین دارد

چو سر بر آستانِ شیخ آوردی، ندانستی؟
بجای دست این اعجوبه پا در آستین دارد

ندارد جز نشانِ کفر بر پیشانی، از رندی
خلایق گر چه پندارند، لاکردار دین دارد

الکساندر چوخوف تا شیخِ ما را دید با من گفت:
برهمن پینه بر پیشانی‌اش مانندِ این دارد

یقین دارم که در اندیشه از هر شیخِ لامذهب
《ولادیمِر پُتین》 کمتر شباهت با لنین دارد

نبینی کیمیاتر از خلوص امروزه در هر جا
گمان تنها نبر ناخالصی تولیدِ چین دارد

اگر پای تو تاول می‌زند چرکین ملالی نیست
شرف نعلین شیخ شهرتان چون بر پوتین دارد

کُنَد قالب تهی بوالهول، شیخ شهر ما وقتی
گره بر ابروانش هست و چینی بر جبین دارد

به چشم خویشتن دیدم تلو می‌خورد سرمستی
بلوف می‌زد که جامش شیخِ ما سرکنگبین دارد

《قمر》

@@@@@@@

* مصرعی به وام از حضرت بیدل دهلوی
ابراهیم حاج محمدی
1401/11/30
67

مرا به تو

تو را به من

نشان نداده‌ است آینه،

من و تو سیرتیم و آینه،

_ دلش برای فحش چون که تنگ نیست_

هیچگاه، صورتی از آن نشانمان نداده و نمی‌دهد

مرا مگر خودم به تو نشان دهم

تو را مگر خودت به من نشان دهی

بیا و هر چه فحش هست را نثار سیرتِ سیاه خود کنیم
ابراهیم حاج محمدی
1401/03/14
91

جُوِی ندارد کسی که دارد سرشتِ پَسْت از دروغ پروا
ز فَرْطِ دون مایگی ندارد هَوَس پَرَسْت از دروغ پروا

صداقت آکنده طینتان را مگر نباشد همیشه همچون
کسی که مَسْت از شرابِ جامِ أَلَسْت هَسْت از دروغ پروا؟

مُسَجَّل است این که مثلِ آئینه‌ها صفا داده قلب و دارد
کسی که از هر چه جُز حقیقت_فقط_ گُسَسْت از دروغ پروا

فریب از ابلیس اگر نخوردی ببال بر خود، چرا  که هر آن
زُلالْ وَرزیده عشق داری چه چیره دَسْت از دروغ پروا!

به دشمنی با بشر قسم خورده است شیطان، همیشه دارد
کسی که هرگز نخورده باشد از او شِکَسْت، از دروغ پروا

نَجُو که پیدا نخواهَدَت شد، کجا کسی دیده است دارد 
کسی که از دامِ مکرِ شیطان دَمی نَجَسْت از دروغ پروا؟

ذلیلِ نَفْسَت نباش هرگز اگر که رِندی  که  می‌کُنَد کی؟
کسی که از چنگِ نَفْسِ أَمّاره‌اش نَرَسْت از دروغ پروا؟

چگونه باور کنیم دارد_کسی که یک جرعه بر حقیقت
شبیهِ آئینه چشم ِخود را دمی نَبَسْت _ از دروغ پروا

ندارد آری به هیچ عنوان _صریح با دشمنانِ یزدان
کسی که بر می‌گذارد از کودنی نِشَسْت_ از دروغ پروا

فَراغْبالانِ بَزْمِ غَفْلَتْ_ که گیج و ویجند از آن _ ندارند
_ز بس نگردیده جانِشان از أَلَسْت مَسْت_ از دروغ پروا؟

شعورمَنْدی از این چه بهتر به رادْمردانه عَزْم، دارند
خُدایْ مَردانِ زنده دل با چه نازِ شَسْت از دروغ پروا

جُوِی ندارد کسی که دارد سرشتِ پَسْت از دروغ پروا
ز فرطِ دُون مایِگی ندارد هَوَسْ پَرَسْت از دروغ پروا
ابراهیم حاج محمدی
1398/06/14
370

دو سه شب پیش از این یقین داری، دیده ای خوابِ آب و آئینه
ایستادی نماز بگزاری، رو به محرابِ آب و آئینه

تو تمنّای آسمان هستی، با گلستان هم آشیان هستی
بسته ای با لطافتی زیبا، حجله ی ناب آب و آئینه

خِبره ای خِبره بی برو برگرد، هست دستت حساب کار ار نه
از کجا پس بدستت افتاده ست؟ نشئگی یابِ آب و آئینه

ناگهان تا فضا دگرگون شد، دل بر آشفت و مملو از خون شد
روح را در بدن به رقص آورد، شور مضراب آب و آئینه

هر چه ناسوتیان گمان بردند بود انگار نزد تو باطل
ساده بودند و بهت را ماندند، خیره در قاب آب و آئینه

چشم دنیا به گلشنت روشن، شب برای همیشه می میرد
نور وقتی دخیل می بندد، شبنم آسا به آب و آئینه

به زمین اعتنا ندارد هیچ، چشمت از بس که کهکشان کوچ است
دست های تو می رسد هر آن، مثل دریا به آب و آئینه

سِرِّ نی را دوباره افشا کن، در دلم عشق را شکوفا کن
مثل تو هیچکس نمی خواند، خطبه در باب آب و آئینه

جان افلاکیان به قربانت، جز چنین نیستند یارانت
جملگی شورمست و دلهاشان، هست بیتاب آب و آئینه

از تو تنها اشارتی کافی است، ای طلوع حماسه ای جاوید
تا مگر باز هم بجوش افتد، خون اصحاب آب وآئینه