من خدائی ام که تاس می ندازه وقت خلقت شعرش به درک می رسه وقتی مخلوقشو به دَرَک می بره من خدائی ام که حض می کنه از اینکه گمراهی تو رو با خودش می بره من خیال های نیمه پخته هر روزت ام که شب ها رو بی وقفه از تو می گیره من ماجرای جتجال های بی ربط ام که مثل سگ تو رو گاز می گیره من یک نوزاد هشت روزه ام که جرمش فریاد و حکم قطعیش سنگساره من دانه های تسبیح پر رنج ام که لذتش همبستری با ماشه رگباره من لباس دریده گرگ معصوم ام که نماد لشگر گوسفندهای پرواره من کاردینالی ام که به گور خودش می خنده و بی ادعا روی ملتش می باره من هیچ ام که ترس گرفته تمام هستیش رو