مرا بستي به رگبار کلامت ........ سرت بادا سلامت
به بي انصافي ام کردي ملامت ....... سرت بادا سلامت
نظرها را به من بدبين نمودي .... عجب آسوده بودي؟
ولي من باز مي کردم سلامت ...... سرت بادا سلامت
خيالات خودت با غير گفتي .......... گرفتي با درشتي
به جرم نانموده انتقامت ...... سرت بادا سلامت
ز تو من ياد مي کردم به خوبي ...... که محبوب القلوبي
نمي گويم که مهر من حرامت ...... سرت بادا سلامت
تو گفتي پشت من اوهام خود را .......خيالاتِ نشد را
رسيد از ديگران بر من پيامت ...... سرت بادا سلامت
مرا اي بي وفا ديوانه کردي ......... برون از خانه کردي
زدي شش دانگ ، قلبم را بنامت ...... سرت بادا سلامت
تو را نفرين نخواهم کرد هرگز .... نگردم سرد هرگز
که من را نیست کاری با مرامت ...... سرت بادا سلامت
بخواهم از خدا تا شاد باشی ........ ز غم آزاد باشی
دعاها می کنم هر صبح و شامت ...... سرت بادا سلامت