سرو قامت و رعنا دلِ من، باز چه شد؟
محرم اسرار من آن همه راز چه شد؟
نای رفتن دگر از کوی تو جانانم نیست
داد بستانم اگر دانم همان ساز چه شد؟
شور مستی چه بسا با تو فراوانم بود
درد درمان کنم و دانم همان ناز چه شد؟
شهر در پرتوی از نور پرآوای تو بود
روشن شود این دل، پر پرواز چه شد؟
غوغا ننمودم که تو رفتی و نماندی به کنار
دل در طیران افتد اگر داند و این باز چه شد
سنگینی سختی که زهجران تو ماندست به دل
غم نشود رسم بگو شادیِ آغاز چه شد
یک نیست بگوید که در این دهرچه است
(فانی) چه کند تا که شود فاش، این راز چه شد
هشتم مهر یکهزارو سیصدو نود و دو