رفتی و گرفته دلم بی تو
نه که تنها دل من، آسمان می گرید
و مرا حوصله ای نیست زغم بنوشتن
رفتنت کرده به پا آشوبی
کوچه ها غمگینند
و دعای همه این است که برگردی زود
نه برای دل من ، تا که آشوب ازین کوچه مگر برخیزد
نگرانند ازین فتنه و بلوا که تو برپا کردی
دل تنهای مرا یاری نیست
به درازای خزان غمگینم
همنوا با باران دل من میگرید
برگرد،تو نیایی زیر سنگینی چشمان جهان می میرم
و ازین درد که درمانش نیست
دردهای دگری هم شاید!
برگرد،برگرد
نفسم میگیرد و تو را می طلبد
برگرد...