دلم گرفت، شنیدم، تو رفته ای
بهار بدون نغمه تو چه میکند؟
پادشاه فصول در خزان خود جاریست
برگ ریزان شده از وقتی تو رفته ای ، چه کنم؟
چه کنم بی تو من میان سختیها
میان خندهء بازار و مردمان نیش آلود!
تو که بودی چپ نگاه کردنی نبود!
خرامان به دشت و کوی و برزن قدم چه می زدم!
اکنون در نبودنت کوچه ها تنگ و تاریکند
سقف دالان کوچهء پایین بازار ماهیها
به زمین رسیده و مردم دولا شده اند!
آسمان نفس ندارد و هوا پس شده است
شرار شبنم صبحگاهی چه بی بخار و خس شده است!
هوس، از کوچه، عبورش زیادتر شده است
دل از نبودنت چه بی هوس شده است!
تاریخ رفتنت را فراموش کرده ام
بهتر شده عزیز دلم ....
رفتنت نمی دانم دور بوده یا نزدیکتر شده است!؟
منتظرم ببینم که می آیی؟
خرامان رفتنم را تو برگردانی
نا امید نمی شوم و مهمان تو خواهم بود
به امیدواری و رسم مردم آزاری
تعجب نکن به حرف آخر من
جز اذیت من نصیبت نخواهد شد
حرفی زده ام که می دانم باز
با حرفهای من نمی آیی!