امشب از چشمان زارم،خواب رفت
روح وجانم در دل گرداب ، رفت
آنچنان ناليدم از درد درون
تاسحر از روح من گنداب رفت
در سماعم ذكر او گفتم ولي
روح قدسي گويي از محراب رفت
اُفت و خيزم همچو فتح و كسره شد
از نواي ني دگر اعراب رفت
زانكه نور حق تجلي كرده باز
از دل شب، نور آن مهتاب رفت
در پي ِ آن نيمه ي گم گشته اش
اين دل عيار من، بيتاب رفت