تبسم
کودکی بود ، عمر او ده سال
خانه اش روی تپه ای بوده
کوچه ای شیب دار و سر پائین
زحمت مردمان چه افزوده
=
صبح هر روز ، بچه ها از دور
سبقتی می گرفت با آنها
چونکه آنان سریع و چالاکند
خستگی هم نبود بر تن ها
=
آخر راه ، در سراشیبی
پیر مردی نشسته با لبخند
خسته اما نظاره او می کرد
بچه ها را چو مرد قدرتمند
=
کودکان از تبسمش مبهوت
از نگاهش محبتی بارد
از چه دارد تبسمی بر لب
شاید او عالمی دگر دارد
=
کودک ما سئوال در دل داشت
راز لبخند او چیست مگر
تا که آن روز او به سویش رفت
هرگز او را نه دید بار دگر
=
سال ها چون گذشت ، شاید شصت
کودک ما ، مسن و فرسوده
او نشسته ، تبسمش بر لب
در همانجا که اولی بوده
=
بچه ها می دوند ، در کوچه
در شگفت از تبسمش بودند
چون ز سختی راه بی خبرند
در دل از پرسشی نیاسودند