—————
برای بم و بسطامی اش
—————
نمی دانم چرا دارد دلم غم
چرا امروز غمگین است عالم؟
چرا کرمان قرار از دست داده؟
دل عالم گرفته درد و ماتم
چرا ایران ندارد خواب راحت ؟
چه پچ پچ می کنند این خلق با هم؟
چرا من مانده ام تنهای تنها ؟
جرا افسرده ام آزرده جانم ؟
جرا هرگز شب ایرج نشد صبح؟
چرا ؟ گلپونهی دشت امیدم
بخوان بلبل بخوان از زیر آوار
که میخواهم به همراهت بنالم
تو رفتی و صدای ماندگارت
برای زخم دلها هست مرهم
تو ای خاک هنر پرور به پا خیز
که از زخمی که داری بی قرارم
اگرچه زیر و رو شد خاک پاکت
ولیکن جاودان مانی تو ای بم
به خاکت خسرو آواز آمد
که بالا گیرد از آن شهر پرچم
بنا کردند باغی از هنر را
ولی پشت هنر از داغ تو خم
دوباره سروهای افتخارت
جوانه می زند از خاک کم کم
بگو با نسل آتی راز ها را
بمانی استوار و سبز و محکم
#اکبرشیرازی
۵ دی ۱۴۰۴
سالروز فاجعه زلزله بم
تلگرام
@shirazy
اینستا و ایتا
@a_shirazy