" انسانیت "
ابر باشی، باران تولید کنی ،
خورشید شوی، گرما ببخشی ،
برفی سرد، یخبندان بسازی ،
وقتی هویدا بر چشمی،
آنگهی که سبزینه گشتی ،
قلمِ بهاران داشته باشی،
جامهای دلیر تنپوشی،
خوشبُو چون طوبی بشی ...
" نامَردی "
موجی شکننده گشتی،
موجها در عُصیانت غرق کردی ؛
درهم و از هم دَرشِکنی،
علفی هرز در خاک ریشه تازی،
گلِ زیبای پیچ در پیچِ نیلوفری ،
نظم زنی برهم برتری براو شدی ،
هیچ هراس بر دل نداشتی ؛
خیال تخت و کامروا باشی ،
وقتی با کام آشِنا گشتی ؛
درچِشایی اسپرسویی تلخ شدی ...
انسانیت یا نامَردی،
دو راه تا ابدیت،
لحظهای عمیق در تفکرت؛
جنگ طوبی و اسپرسوست؛
انتخاب باتوست ؛
در غایت شود رسم زندگیت.