ای عروس آسمان های خدا !
مادر مینوی انسان ها !
در، سرشت تو ، چه هست
که خدا، جان مرا، از آن ساخت ؟!
از تن خاکی تو، کاخی ساخت !
از کیای تو، به سر، تاجی ساخت!
آبراه رگ تو، روح نبات !
پای هربوسه ی تو، آب حیات !
رویش ات، مایه ی خوشحالی ماست
شعرهایت سبب شادی ماست !
هست کردی همه ی هستی ما
سیر کردی هوس و مستی ما
خار دردی نرود بر دیده !
کی کسی از دل تو، بد دیده ؟!
لیک هرکس، ز هوس، اشک تو ریخت !
عالمی، عقده ی دل، پای تو ریخت !
تن تب دار تو، بی تابم کرد !
رخ زخمی تو، بی خوابم کرد !
زیر نوزاد تو، خون خوابیده !
چرخ، نامرد، چو ما، کم دیده!
کاش آن کس که به ما، جانی داد؛
غیرت و معرفتی هم می داد !
لیک اکنون، دل من هم تنهاست !
دیده از خون تن تو، دریاست !
کاش این کودک لوس خودسر
خالی از گول و گلایه می شد !
چشم خورشید و ستاره می شد !
تای خورشید، زمین را می دید !
ذره ای، پای خدا می فهمید !
ای عروس آسمان های خدا !
می ستایم بردباری تو را !
گرچه می دانی گرگ،
شامگه پاره کند بره ی آرام تو را !
اعتباری به وفای ما نیست !
غیرت و معرفتی، در خور تو، در ما نیست !