bg
پوسته ی سرد زندگی!
شاعر :‌ koorosh behzad
تاریخ انتشار :‌ 1400/05/01
تعداد نمایش :‌ 93

 

بی امان ، باد  است و باران، شاهکار سرنوشت !

کی توان از رنج آدمها حکایتها نوشت؟!

گونه ها سرد و شکسته، چشم ها پیر و کبود؛

مانده پای پیر خسته، در خم چرخ کبود؛

 

آمده از هرطرف، فریاد باد و سیل رود،

رفته خون از دیده و بر دیدگانش، اشک و دود؛

دست ها سرد و گلین، در دستبند روزگار؛

هر چروکش ، تکه نانی، دارد از پروردگار!

بی خبر از حال فردا؛ بیخود از روزی که رفت؛

کودکی، در خواب؛ بامی آمد و بیدار رفت !

 

دید چوب سوخته، بود آن درخت سبز روی !

 سبز آمد، تیره شد؛ ازدست بخت تیره روی !

خم شده پشت خر او، از درخت تیره بخت!

دلخوش ازکاهی که می گیرد؛ بهایش کارسخت!

شامگاه قتل کاهی، که چنین افتاده خاک !

رقص گندمزار دیروز است بر دامان پاک !

برگها خشکیده از دشنام پاییز دمان !

 شاخه ها خوابیده اند، از ترس رگبار خزان !

گرگ با جنگل گلایه می کند از حال زار !

ابر می بارد به ساز پرنمش، دیوانه وار !

 

ترس معنا می شود در دست سرد زندگی !

ببر ، موری می شود، در زیر پای بندگی !

 

مرد خونین روی خاک آلود، هرجا راکه دید،

خون آهش از دو دیده بر سروجانش دوید !

خفته ساز زندگی در سینه ی تنهای او؛

از دلش بشنید آوایی، که شد ماوای او؛

 

کاردنیا بین، چه سان بر ما، گران، نان آورد !

باچه جرمی، بی گناهی را به زندان آورد؟!

 

با همین آواز، چشمان بست و از هریاد رفت؛

اشکها و دردها، گو، در، دمی، برباد رفت!

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران