گل رفته از رخ خاک؛ رخسار درد، دارش !
بی گل گرفته ماتم؛ پاییز روزه دارش !
هنگامه ی نماز و زرد است روی ماهش!
آن، اشک(ی) های های و این حال داغدارش !
اندوه دوستان، بین؛ در، برگ ریز (ی)پاریز !
حلاج، خوانده ذکری؛ از روح سربه دارش !
خرما پزان خورشید؛ خوان خداست برما!
گویی، ولی نخواندی؛ پایاب پرده دارش !
فردا، خزان مرگ و دیروز، نوبهاری !
چرخ زمان، گواهی؛ برعمر بی دوامش !
پاییز، سایه ای کاشت؛ بر چشم ترک شیراز !
برلب رسان، خدا را ! لبهای سایه دارش !
یارب؛ تفقدی کن ! در این فراق دوران !
یا عشوه ی حرامش ! یا زلف تابدارش ؟!
احوال بیشه گریان؛ از، باد(ی) برگریزان !
شعری نوشته بهزاد؛ برخاک ریشه دارش !
بوده، شفای جان ها؛ هر ذکر ذوالجلالش !
یا ذوالجلال الاکرام؛! باز آ، و زنده دارش !