bg
سرنوشت
شاعر :‌ فرشید افکاری
تاریخ انتشار :‌ 1397/05/09
تعداد نمایش :‌ 427

سر از تابوت ؛ آوردند بیرون
و دانستند اینجا سرنوشتی ست
که کوتاهست و سوزان و کذایی
نه مانند جهنم ؛ نه بهشتی ست!

 

یکی در مه؛ یکی ساحل؛ یکی شب
همه در انتظار ِ حکم دنیا
تولد بود یا مرگی دوباره؟
و تاریکی ... که میخندید آنجا

 

یکی شد همدمِ یک شمع میلاد
میان جشنِ رنگ و نور و شادی
ولی تا خواست روشنتر ببیند
چه شد؟ تاریک شد؛ با ذرّه بادی!

 

یکی سر را که تا آورد؛ بیرون
شد او یک وحشت از خودسوزیِ مرد
سراپا سوخت ؛ اما مرد را دید...
چه جانی می کند از سوزشِ درد

 

یکی افتاد در باران ِ پاییز
یکی شد باعث عشق و یکی مرگ
یکی در کوچه ای سرد و خرابه
یکی افتاد بر خروارها برگ

 

یکی روشن شد از سیگار ِ یک مرد
خیانت بود؟ می پرسید از خود
که نامردی اگر غلطیده در خون
که عشقش خائنی بی هویت شد

 

فراری...بعد ِ کشتن در سرش بود
ولی سوزاند آنجا را ؛ خودش را
سراپا خانه در شعله فرو ریخت
جز او فهمید از راز ِ جسدها؟!

 

همه "کبریت ها" گفتند با خود 
که از یک تکه چوبِ سخت بودیم
ولی هر یک به هر جایی که رفتیم
یکی شوم و یکی خوشبخت بودیم!

 

فرشید افکاری

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
اکبربهرامی
1
0

آفرین از اشعارتان بهره بردیم

user image
فرشید افکاری
0
0

درود جناب اکبر بهرامی عزیز ممنون از نظر لطفتون موفق و پیروز باشید

user image
مریم موسوی
0
0

و باز عالی تر