هر چند ؛ طلوع ؛ گردن شب را زد
هر لحظه هوس دوباره شیطان سازد
تا هست ؛ وجودِ تیرگی درعالم
انگار؛ خدا به اهرمن می بازد!
آن مرگ که از تبارِ تاریکی هاست
تا هستیِ شر؛ به بودنش می نازد!
تا هست ؛جهانِ پوچ در اوهامات
خون است که ارابه ی شب را تازد
چرخیدن بیهوده ی این گوی زمین
از سیلی مرگ است که بر دنیا زد!
فرشید افکاری